آموزش تشيع در سيره سياسي حضرت زهرا سلام الله عليها

باورهاي شيعه به گونه‌اي است که گاه پيش مي‌آيد كه انسان تا پيش از آنكه به فهم عميقي از آنها دست نيابد احساس تناقض مي‌كند؛ شايد از همين رو بوده که امام باقر عليه‌السلام فرموده اند: «امر ما چنان صعب و دشوار است که جز نبي مرسل يا فرشته مقرب يا مومني که خداوند قلب او را براي ايمان آزموده باشد، کسي به حقيقت آن ايمان پيدا نمي‌کند» (اصول کافي، ج۱، ص۴۰۱). لذاست که وجود اسوه‌هايي که انسان بتواند با مشاهده آنها راهي به سوي حقيقت بيابد ضرورت پيدا مي کند؛ و شايد به همين سبب است که در شيعه، نه فقط «پيشواي اسوه»، بلکه «پيرو اسوه» نيز قرار داده شده است؛ يعني «حضرت زهرا» سلام الله عليها، مأمومي که اگرچه خودش تابع امام زمان خود بود، اما چنان شخصيتي از خود بروز داد که امامان بعدي وي را حجت خدا بر خود مي‌خوانند «نحن حجة الله علي الخلق و فاطمة حجة علينا» (تفسير اطيب‌البيان، ج۱۳، ص۲۳۵) و امام زمان ما وي را اسوه خود مي‌داند: «في ابنة رسول الله لي اسوة حسنة» (الاحتجاج طبرسي، ج۲، ص۴۶۶). اگر ائمه عليهم السلام، راهنمايان مسيرند، شيعه نياز به الگويي دارد که چگونگي رهروي و تبعيت کردن را هم بياموزد و اينجاست که اين «ماموم معصوم» رخ مي‌نمايد.

از باب نمونه، در تفکر شيعه در باب حکومت، مي‌توان اين پيچيدگي ها را مشاهده كرد. شيعه در بين سه جريان انحرافي در باب حکومت ايستاده است: از يک سو ديدگاهي است که مي‌خواهد بين نبوت و خلافت فاصله اندازد و دين را از سياست جدا مي‌کند و به بهانه‌ي خواست مردم، وصيت پيامبر را کنار مي‌گذارد و حتي معتقد مي‌شود كه سياست چهره اولاد پيامبر را نزد مردم مخدوش مي‌کند و همان بهتر که معاويه در راس حکومت باشد، نه حسن عليه السلام؛ تا بلکه احترام دين و سبط پيامبر حفظ شود! از سوي ديگر جرياني که هر حاکمي را اولي الامر معرفي، و به اين بهانه هرچه را در تاريخ رخ داده توجيه، و با هرگونه اعتراضي به حکومت مخالفت مي‌کند؛ و از سوي سوم ديدگاه خوارج است که کوچکترين مطلبي را که خطاي حکومت بپندارد، تحمل نمي‌کند، حتي اگر وسط جنگ با دشمن هم باشد؛ و هرچه را از نظر خود گناه بداند، کفر مي‌خواند، حتي اگر علي عليه السلام در صحنه باشد. اما شيعه مي‌خواهد بين سه حقيقت جمع کند: اولا باور دارد كه اقامه حکومت يک ضرورت ديني است: اگر امامت و تداوم نقش رهبري ديني در جامعه ضرورت دارد، حکومت ديني هم ضرورت دارد؛ ثانيا هر حکومتي که در جامعه ديني تاسيس شد، لزوما حکومت مطلوب دين نيست؛ و ثالثا اگر حکومت در جامعه ديني دچار خطا و انحراف شد، سرنگوني آن را به هر قيمتي دنبال نمي‌کند، بلکه اگر لازم شد استخوان را در گلو و خار را در چشم تحمل مي‌کند و به خاطر حفظ نظام نوپاي اسلامي در برابر بيگانگان از حق مسلم خود صرف نظر مي‌کند.

اما اينها چه ربطي به حضرت زهرا سلام اله عليها دارد؟ مساله اين است که درک کنيم زهراي اطهر، تنها فرزند باقي مانده از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم، چرا فرياد مي‌زند، چرا سپس سکوت مي‌کند؛ و چرا درعين حال چنان مي‌گريد که خواب بر اهل مدينه حرام مي‌شود و در آخر نيز چرا با پهلوي شکسته در قبري مي‌آرمد که همچنان مخفي است؟

پاسخ تمام اينها يك كلمه است: اينها همه براي اين است که بفهميم اگرچه حقيقت امر مهمي است، اما مهمتر از خود حقيقت، آن است که مردم، با بصيرت خويش، و نه با نيرنگ و تبليغات و … به حقيقت برسند؛ و قيمت رسيدن مردم به حقيقت، پهلوي شکسته زهرا، قبر مخفي او و خانه‌نشيني امير مومنان است؛ و اگر با اينها مردم بيدار نشدند، قيمت بيداري آنها فرق شکافته «عدالت»، و جگر تکه‌تکه شده «سبط رسالت»، و پيکر پاره‌پاره شده «اسوه شهادت» خواهد بود؛ و اگر باز هم نشد، قيمت آن بيش از ۱۰۰۰ سال انتظار رويت خورشيد است تا بلکه حقيقت، جوينده و طالب و منتظري پيدا کند که واقعا خواستار رويت حقيقت باشد، نه خواستار رويت دلخواه‌هاي خويش.

حقيقت شيرين است، اما براي کسي که ذائقه سالمي داشته باشد؛ وگرنه بر ما تلخکامان، حقيقت تلخ است و تا تلخکامي وجودمان را مرتفع نسازيم، حاضر به تحمل آن نخواهيم بود، چه رسد به طلب کردن آن. حقيقت آن گونه که ما «گمان مي‌کنيم»، جذاب نيست، بلکه اگر اهل حقيقت شديم، جذابيت آن را در همان گونه‌اي که واقعا «هست» مي‌يابيم. و سرّ مظلوميت حقيقت همين تلخکامي ما مدعيان حقيقت است که به خاطر اسير شدن در توهمات خود، خود را آماده مواجهه با حقيقت و تبعيت از حقيقت نکرده‌ايم؛ و همين است سرّ مظلوميت علي و زهرا و حسين و مهدي عليهم الصلوه و ‌السلام.[۱]

و فاطمه و مظلوميت او و مرقد مخفي او، اصراري بر اين تلخکامي ماست. او قبرش مخفي است تا ما را از قبرپرستي بيرون آورد و خودش را طلب کنيم؛ او مي‌خواهد مکان ظاهريش گمنام بماند تا ببيند آيا کسي هست که شيفته حقيقت باشد و نه فقط شيفته ظواهر؟ البته حفظ و رعايت ظواهر لازم است؛ اما ظاهر بودن قبر يازده امام و زيارت ظاهري آنها ممکن است ما را اسير ظواهر سازد، آيا نبايد لااقل يکي مخفي باشد تا محکي داشته باشيم كه بفهميم از ظاهرپرستانيم يا حقيقت جويان؟ آيا مخفي بودنش نمي‌تواند بدين جهت باشد كه صديقه كبري مي‌خواهد جز خاطره‌اي که از خود در تاريخ برجاي گذاشته، هيچ اثر ديگري از او نماند، تا هرکس او را جستجو مي‌کند، مستقيما سراغ حقيقت وي، و نه محل خاک‌سپاري جسم وي، رود؛ و از او درس حقيقت بگيرد؟ چقدر غافليم ما که فقط دغدغه يافتن مرقد او را داريم!

اگر زهراي اطهر يك «مأموم معصوم» است، پس وجود او سراسر آموزش شيعه بودن است و به قدري اين معارفي که مي‌خواسته به ما بياموزد مهم بوده که از خود «نشانه ظاهري» بر جاي نگذاشته تا مبادا جلوه عظيم وي، مانع رويت حقيقتي شود که مي‌خواسته به ما بفهماند.

يک چشمه از آن حقيقت، درک همين پيوند عميق ديانت و سياست است. فاطمه به ما مي‌آموزد که پس از يافتن امام و شاخص حقيقت، چگونه عليه کساني که مي‌خواهند جامعه را از مسير اسلام حقيقي خارج سازند، فرياد بزني و در عين حال براي حفظ نظام نوپاي اسلامي سکوت کني تا فريادت را دشمن خارجي نشنود؛ و وقتي فرياد و سکوت را با هم جمع کني، حاصلش «گريه» مي‌شود. چيست اين گريه‌هايي که خواب را بر اهل مدينه حرام کرده است؟ آيا شدت صدا مزاحم مردم مي‌شده يا اصل گريه كردن چنان شخصيتي؟ نادانان شهر همه معترضند که «چرا اين قدر مي‌گريد؟»، اما عاقلي نيست که بپرسد «چرا مي‌گريد؟» زيرا تعقل زحمت دارد. از آن زمان تاكنون همگان با يک توجيه ساده خود را از زحمت انديشيدن رها كرده‌اند: «پدرش مرده، دلش براي او تنگ شده است!» چقدر پست‌ايد كه اين گونه قضاوت مي‌كنيد! اگر فقط مساله همين بود چرا قبل از اين گريه‌ها به مسجد شهر آمد و فرياد زد و مردم را مذمت کرد؟ كسي كه در دعاهاي شبانه‌اش هم همسايگان را مقدم مي‌داشت، چرا اين قدر ضجه مي‌زند که خواب همه را خراب کند؟ آيا نمي فهمند که گريه‌هاي فاطمه، نه براي جسم بي‌جان پدر، بلکه براي بيدار کردن عقول مردگان مدينه و بلکه عقول تمام انسانهاي تاريخ است؟ نه نمي‌فهمند چرا كه خدا خود فرموده كه: «افانت تسمع الموتي، و لاتسمع الصم الدعاء اذا ولو مدبرين» (سوره نمل، آيه ۸۰: آيا تو مي‌خواهي کلامت را به گوش مردگان برساني؟ در حالي که وقتي آنها پشت مي‌کنند تو نمي‌تواني که به ناشنوا صدايت را برساني)

تنها فرزند باقيمانده از پيامبر، در شهر مردگان بايد فرياد بزند که «حق با علي است»؛ و در عين حال بايد سکوت کند، چون علي براي مصلحت نظام اسلامي سکوت کرده است؛ و چه دشوار است بين فرياد و سکوت جمع کردن، و زنده ماندن؛ و شايد اين است رمز مرگ زودهنگام فاطمه؛ و علي در اين ميان چه کشيده و چگونه زنده مانده است؟

و مهم اين است که فاطمه در اين مبارزه سياسي، خود را نمي‌بيند، که اگر خود را مي‌ديد مي‌توانست فقط فرياد بزند تا «فدکش» يا حق «شوهرش» را بگيرد؛ و يا مي‌توانست فقط سکوت کند تا با «شوهرش» زندگي آرامي داشته باشد؛ اما فاطمه فقط براي گرفتن حق خود يا گذران يك زندگي دنيوي آرام، به دنيا نيامده است؛ او آمده است تا رهبري نسلهاي اعتراض‌گري را برعهده گيرد که مي خواهند بين «اعتراض» و «انتظار»، بين «فرياد» و «سکوت»، بين «حقيقت» و «مصلحت» جمع کنند؛ آمده تا نشان دهد که منتظر حقيقي، چگونه بايد عليه ظلم وستمي که برولايت رفته فرياد بکشد و درعين حال براي وحدت جامعه اسلامي سکوت کند؛ و آيا اين راهي جز گريه دارد؟ اين چنين است که شيعه با اشک پيوند مي‌خورد و ائمه با الهام از سيره فاطمي، راه احياي قيام حسيني را در برپايي مراسم اشک و گريه جستجو كردند؛ گريه‌هايي که روح را صفا مي‌دهد، اعتراض را زنده نگه مي‌دارد و انتظار را در وجود آدمي تثبيت مي‌کند.

و اين چنين است که شيعه از همان ابتدا، فقدان نبي را با غيبت امام توام مي‌بيند و ماه خودسازي را با مناجات و گريه (يعني با فريادي در سکوت خويش) آغاز مي‌کند که: «اللهم انا نشکو اليک فقد نبينا صلوات الله عليه و آله و غيبة وليّنا» (دعاي افتتاح ماه مبارک رمضان: خدايا به تو شكايت مي‌كنيم از فقدان پيامبرمان و غيبت ولي‌مان). آري حتي، در زمانه‌اي که امامان ظاهرند، شيعه از غيبت وليش گلايه دارد و در انتظار ظهور است؛ و اين گونه است که مفهوم «انتظار» چيزي مي‌شود بسيار بيش از غصه آب و نان و زن و فرزند خوردن. انتظار، آشوب و تلاطم دائمي مجنون است در فراق ليلي، باز كردن چشم بصيرت است براي نظاره کردن بر خورشيد، و جرات يافتن است براي اوج گرفتن در آسمانها و نه فقط نگاه کردن به خورشيد از ماوراي ابرها، بلکه کنار زدن ابرها از مقابل خورشيد، تا همگان از نور او بهره‌مند شوند. اين انتظار زماني به پايان خويش نزديك مي‌شود كه كوفيان به خود آمده باشند و اين بار بر بيعت با مسلم بن عقيل زمانشان را تا آمدن امامشان پافشاري كنند و تسليم ترديدها و وسوسه‌هاي خناسان نشوند، تا بشنوند بانگِ: «إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُبْحُ اَلَيْسَ الصُبْحُ بِقَرِيبٍ»  (سوره هود، آيه۸۱: وعده آنها صبح است و آيا صبح نزديك نيست؟)

اين چنين است که شيعه، نه فقط حكايت سقيفه را، بلکه حكايت جمل و صفين و نهروان را، و بلکه صلح حسن و کربلاي حسين و تمام تاريخ پرمصيبت خود را در پرتو ماجراي غصب فدک تحليل مي‌کند. او مي‌فهمد که غضب فاطمه در غصب فدک، پرچم اعتراض بر حذف ولايت است، نه صرفا مطالبه ارث پدري؛ چرا كه او شاهد بوده كه از طرفي علي عليه‌السلام در دوره حکومت خود مي‌فرمود که: «و ما أصنع بفَدَکٍ و غير فَدَک و النفسُ مظانُها في غدٍ جَدَث» (نهج‌البلاغه، نامه ۴۵: مرا به فدک و غير فدک چکار؟ در حالي که در فردا روزي در قبر خواهم آرميد)؛ و از طرف ديگر وقتي يکي از خلفاي عباسي براي مردم‌فريبي، از امام معصوم حدود فدک را سوال مي‌کند تا آن را برگرداند، امام کل سرحدّات عالم اسلامي، از اندلس تا هند را مطرح مي‌کند تا ديگر كسي ترديد نكند که فدک همان ولايت است. فدک ساده‌فهم‌ترين برهان است براي اتمام حجت بر همگان تا از ساده لوحي خارج شوند و بفهمند جريان نفاق چقدر پيچيده‌تر از آني است که ساده‌لوحان مي‌انديشند. خطبه فدکيه حضرت زهرا سلام الله عليها شاهدي است بر اينکه ساده‌لوحان دريابند كه حتي برخي از اصحاب پيامبر هم پس از رحلت پيامبر ممکن است با جعل حديث، به موضع‌گيري در برابر قرآن ناطق بپردازند، و نيز ممكن است جماعت عظيمي از اصحاب پيامبر در مقابل ظلم آشکاري که بر ولي خدا مي رود، سكوت اختيار كنند.

فاطمه سلام الله عليها در عمر کوتاه خويش نشان داد که مي‌تواني «ماموم» باشي، و در عين حال پشت و پناه امام، و بلکه پشت و پناه خاتم پيامبران (ام ابيها) باشي؛ آنگاه است كه مي‌فهمي علي، نه با رحلت پيامبر، که با شهادت فاطمه بود که واقعا تنها و خانه‌نشين شد؛ و وقتي جهان از انسان عميقي همچون زهرا، كه كفو علي است، خالي شد، تنها عمق «چاه»  است که مي‌تواند شنواي دردهاي علي باشد.

اين گونه است که وجود فاطمه، سراسر، آموزش باورهاي شيعي و نحوه شيعه ماندن در هميشه زمان است و بايد مرقد او مخفي بماند تا دشمنان فاطمه نتوانند بر سر قبرش سينه چاک کنند و قبرپرستان نتوانند درباره‌اش ميدان‌داري کنند و همچون يك علامت سوال، ذهن جستجوگران حقيقت را متوجه مبهم‌ترين برهه تاريخ انسان سازد. و تو زماني شيعه خواهي شد كه بتواني تحليل كني كه پس از آن همه تاکيد پيامبر اکرم بر لزوم محبت و احترام به اهل بيت و پس از نزول آياتي در ضرورت مودت اهل بيت، چگونه آن سيلي، نه فقط ضربه‌اي بر صورت يک زن، بلکه باز کردن باب اهانتي بود که حتي با قتل عام مردان اهل بيت پيامبر و اسيري گرفتن زنان و كودكانشان در روز عاشورا نيز بسته نشد؛ و لذاست که شيعه هنوز از درد آن سيلي به خود مي‌پيچد و درد آن را نه فقط بر تمام هستي خود، بلکه در تمام ظلمهايي که بر مسلمانان، و بلکه انسانهاي آزاده عالم مي‌رود، احساس مي‌کند؛ و اين احساس است که او را از خواب بيدار مي‌کند، غيرت او را برمي‌انگيزاند، به او جرات اعتراض مي‌دهد، او را منتظر نگه مي‌دارد و در عين حال به او مي‌آموزد که اگر لازم شد چگونه براي حفظ اسلام سيلي بخورد و دم برنياورد؛ و اين است قصه غم‌انگيز و شورانگيز ولايت در تاريخ بشريت.



[۱] . چرا که ما با همه ادعاهايمان، نه تلاشي براي شناخت آنها مي‌کنيم و نه باور داريم که آنها قرار است اسوه ما باشند

بازدیدها: ۴۱۸

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*