حادثه عاشورا قيامي عليه ظلم بود؛ اما کدام ظلم؟ هميشه اين قيام از زاويه ظلم يزيديان مطرح شده، که از اين زاويه هم ظالم معلوم است و هم مظلوم؛ هم مصداق ظلمي که در اين ميان واقع شده، و هم نوع هدايتگري عاشورا براي مبارزه با ظلم. اما آيا هدايت بخشي عاشورا و عبرتگيري ما از آن فقط براي شناسايي يزيديان و شناخت ظلم آنها و مبارزه با آنهاست؟ آيا در جريان اين قيام ظالماني ديگر و ظلمي مهمتر وجود ندارد؟
اين قيام حقيقتا در تاريخ پيروز شد؛ اما موفقيتش در اين نبود كه به نابودي مستقيم حكومت ظالم منجر شود، بلكه مهمترين موفقيتش اين بود كه پرده از ظلم ظالمان برداشت؛ و زمينه را براي قيام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف آماده کرد. اگر در اين نکته خوب تامل شود درمييابيم که آن ظلمي را که نهضت حسيني افشا کرد، فقط ظلم معاندان و يزيديان نبود؛ بلکه از آن مهمتر ظلم مدعيان دوستي بود: عاشورا محکي شد تا دوست و شيعه واقعي از مدعيان تشيع جدا شوند؛ و اين زاويه مهمي از آن قيام عظيم است که کمتر بدان توجه ميشود.
در مرحله معرفي جريان يزيد، مساله نسبتا ساده است. اگر حکومت يزيدي همچون شاه بر سر كار باشد بايد با او تا پاي جان جنگيد. در زمان شاه و امام ميتوانستيم طرف حق را براحتي شناسايي کنيم. اما وقتي اختلاف در ميان اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پيدا ميشود (مثلا جنگ جمل) چه کنيم؟ اگر اختلاف در ميان کساني پيش آمد که يک زمان اصحاب اميرالمومنين عليهالسلام و در لشکر او بودهاند (هم شمربن ذي الجوشن و شبث بن ربعي سابقه حضور در لشکر علي (ع) را داشتند و هم مسلم بن عوسجه و حبيب بن مظاهر) چه کنيم؟ اگر نيک بنگريم در جريان عاشورا ظالماني به مراتب مهمتر از يزيد و ابنزياد وجود دارند که اساسا ظلم آنهاست که اين حادثه را اين اندازه تلخ کرده است؛ يعني کساني که مدتي طولاني مدعي تشيع و پيروي از امام بودند اما در تاريخ سرافکنده شدند.
سؤال ديگري نيز باقي است: ميتوان قبول کرد که سران قوم از روي هواي نفس وجاه طلبي و قدرت طلبي به يزيديان پيوستند و يزيديان بتوانند کساني همچون عمر سعد، شمر و شبث را با تطميع و تهديد بخرند؛ اما فسق و انحراف يزيد كه بسيار آشکار است، چرا مردم عادي از حقانيت حسين عليهالسلام و ظلم يزيد چشم پوشيدند، و به قتل وليّ خدا اقدام كردند؟ واقعاً اين مسأله سادهاي نيست که جمع عظيمي از مردم يک شهر چنان بر حمايت از وليّ خدا اصرار داشته باشند که هزاران نامه بنويسند و از ايشان براي قيام و جهاد دعوت کنند و حدود ۱۸ هزار نفر هم با نماينده ايشان بيعت کنند، اما بسياري از آنها وقتي وليّ خدا قيامش را شروع کرد، يا سکوت کنند يا عليه او دست به شمشير ببرند و در لشکر دشمن وي- دشمني که خود آنها از امام براي جنگيدن با وي دعوت کرده بودند- قرار بگيرند! چگونه ميشود انسانها چنين تصميمهايي ميگيرند و موضع عوض ميكنند؟
مشكلات اين جامعه ديني فقط مربوط به آنها كه به جنگ با امام اقدام كردند نميشود. در ميان کساني که در سپاه امام حسين (ع) شهيد شدند نيز پيچيدگيهاي فراواني هست: انساني همچون حر كه آن قدر فطرتش پاك بوده، كه لياقت شهادت در عاشورا را داشته، چرا حاضر ميشود مدتي راه را بر امام و اهل بيت ايشان ببندد؟! فقط او نيست كه عليرغم فطرت پاكش، بر اثر شدت تبليغات دشمن و ضعف در تحليل، دچار اشتباهي چنين فاحش شده است. آيا به شخصيت پيچيده زهير توجه كردهايد؟ او عثماني است؛ يعني فريب داستان معاويه و اصحاب جمل در پيراهن عثمان را خورده و معتقد است که علي عليه السلام چون دادگاه عثمان را برگزار نکرده، همدست قاتلان است و در اين جريان ظالم بوده! اما آدم پاکنهادي است، چراکه ظرفيت اين را دارد كه در عاشورا همراه حسين شود. واقعا اوضاع چقدر پيچيده است که نه خطبههاي غراء اميرالمومنين و نه مظلوميت جانسوز امام حسن عليهماالسلام از عهده قانع کردن او برنميآيد؛ و بايد حسين (ع) و اهل بيتش کارشان به کربلا بکشد تا او دريابد که حق با چه کسي است؛ و البته پاکي ضمير او تا حدي است که ظرف همان چندروز همراهي با حسين، به چنان دركي از مقام امامت ميرسد كه شب عاشورا در برابر رخصت امام ميگويد كاش هزار جان داشتم كه فداي شما ميكردم.
شخصيتهايي همچون محمد حنفيه (برادر امام حسين عليهالسلام)، عبدالله بن عباس (مفسر قرآن و از اصحاب خاص اميرالمومنين) و عبدالله بن جعفر (همسر حضرت زينب) نيز قابل توجهاند. اين هر سه نفر با اينكه از علماي امت هستند، و حتي از مقام امامت امام حسين آگاهند و چهبسا جزء ياران و شيعيان امام محسوب ميشوند، در حادثه عاشورا چه كردند؟ سعي كردند به امام نشان دهند كه نکند امام –نعوذبالله- اشتباه ميكند! به بهانه «النصيحه لائمه المسلمين»، امام را از قيام برحذر ميداشتند! و وقتي امام با آنها بحث كرد و استدلالهاي خود را گفت شنيدند و تصديق كردند؛ اما امام را همراهي نكردند! چه ميشود علمايي در اين تراز امام را همراهي نميكنند؟
در اينجا از ميان افراد مختلفي که در عاشورا نقش داشتند براي امروز ما شايد تحليل روحيه کوفيان از همه مهمتر باشد: کوفهي آن روز يعني تنها محلي که در آن عده زيادي مدعي تشيع وجود داشت و همگان، چه شيعه و چه غيرشيعه، از وجود و اهميت امام باخبر بودند. کوفيان را درست بشناسيم تا مبادا در هنگام ظهور امام زمان عليهالسلام مردود شويم.
کوفيان در نگاه اول دو دسته بودند: دستهاي که به امام نامه نوشتند و از او براي قيام دعوت کردند و با نايب امام، يعني مسلم بن عقيل – با اينکه معصوم نبود- بيعت کردند (و به تعبير امروزي اهل دعاي ندبه و حزب اللهي بودند) و عدهاي که نامه ننوشتند و بيعت هم نکردند (خواه به خاطر عناد با امام، يا از سر بي خبري، عافيتطلبي، و …).
به آنان که نامه ننوشتند و بيعت نکردند که اميدي نيست. در عاشورا از ميان اين دسته از کوفيان، فقط حر بود که در نهايت و آن هم پس از اينکه مدتي راه را بر امام بسته بود، به امام پيوست. در برخي روايات سخن از پيوستن سه چهار نفر ديگر از اين افراد در اواسط و اواخر جنگ نيز مطرح شده؛ اما هرچه باشد امام نهتنها براي قيامش روي هيچ يک از اينها نمي تواند حساب کند، بلکه اکثريت لشکر عمرسعد (حدود پنج ششم لشکر) را همين افرادي که نامه ننوشته و با مسلم بيعت نکرده بودند تشکيل ميدادند.
اما آنان که براي امام نامه نوشتند و با نايب غيرمعصوم امام (يعني مسلم) بيعت کردند، وقتي مشکلات شروع شد، چند دسته شدند.
عدهاي از آنها (حدود سه چهار هزار نفر) به لشکر يزيديان پيوستند که در ميان آنها حتي يکي از بزرگان آنها (يعني شبث بن ربعي که جزء هفت نفر سران شيعه بودند که از کوفه به امام نامه نوشتند و با مسلم بيعت کردند) تا حد قرار گرفتن در زمره فرماندهان لشکر عمر سعد پيش رفت.
عدهاي ديگري (به تبع برخي از علماي شيعه (!) در کوفه، همچون سليمان بن صرد) به بهانه معصوم نبودن مسلم، خود را موظف به اطاعت از وي نميديدند و نظرات وي را فقط در جايي که با نظر ايشان هماهنگ باشد ميپذيرفتند. اينها اگر در آخر به لشکر يزيد نپيوستند، اما به لشکر حسين هم واصل نشدند. بسياري از اين مقدسمآبان خودرأي که به خاطر ضعف در زمانشناسي و احتياطهاي ناروا، هميشه بعد از تمام شدن واقعه متوجه اشتباه خود ميشوند، البته بعد از شهادت امام بر امام و کاروان اسرا گريستند و بعدها قيام توابين را به راه انداختند، اما ديگر چه سود؟ حداکثر شايد بتوان اميد داشت که خداوند توبه آنها را بپذيرد؛ اما قطعا در ياري نکردن امام مقصر بودند.
از اين ميان اما عده قليلي از همين کوفيان نامهنويس و بيعتکن بودند که تا آخر بر پيمان خويش استوار ماندند: برخي (همچون هاني بن عروه) پيش از رسيدن امام به شهادت رسيدند، برخي هنگام آمدن در زندان يزيديان اسير بودند و برخي هم به امام و مراد خويش پيوستند و جان خود را پيش روي امام خويش قرباني کردند. اين گروهند که امام ميتوانست به آنها اعتماد کند، آنها را بهترين اصحاب بخواند و با ياري آنها حادثه بينظيري همچون حادثه عاشورا را در تاريخ انسان ثبت کند.
اما از آنجا که قرار نيست عاشورا دوباره تکرار، و امام زمان شهيد شود، چهبسا او منتظر است تا نسبت جمعيتي کوفيان (يعني مدعيان تشيع) تغيير کند و تعدا گروه سوم از دو گروه قبلي سبقت بگيرد. شايد هنوز دعاي ندبهها و تضرعهاي ما همچون نامهنگاري کوفيان است که امام قيامش را آغاز نميکند.
يادمان باشد: در تاريخ، آنان که خود را شيعه ميخواندند، هنگام سيلي خوردن زهرا (س)، تنها ماندن علي (ع)، صلح حسن (ع) و شهادت حسين (ع)، غايب بودند و تنها بعد از آنکه واقعه رخ داد، متوجه اشتباه خود شدند. آنها زماني که معاويهها و يزيديان حکومت را در دست داشتند، آدمهاي خوبي بودند: اهل کارهاي خوب، معترض به حکومت و دنبال اينکه امامشان قيام کند؛ اما آن زمان که علي (ع) پرچم حکومت را به دست گرفت يا حسين (ع) قيامش را آغاز کرد، با شبههها و بهانههاي گوناگون يا کارشکني کردند يا گوشه عزلت گزيدند و يا اگر هم در ابتدا ياري کردند اما اغلب با مشاهده اندک مسائلي که نميتوانستند تحليل کنند، علي، حسن و حسين عليهمالسلام را تنها گذاشتند.
در طول تاريخ، همانها که عثمان را کشتند، مدعي دادگاه عثمان شدند و علي (ع) را به خاطر برگزار نکردن اين دادگاه ظالمي که بايد سرنگون شود، خواندند. همانها که در لشکر علي (ع) بودند حکميت را بر علي (ع) تحميل کردند. همانها که حکميت را تحميل کردند، علي (ع) را به خاطر پذيرش حکميت کافر دانستند. همانها که از حضور در لشکر علي (ع) ابراز خستگي ميکردند، حسن (ع) را به تسريع در شروع جنگ با معاويه ترغيب ميکردند. بسياري از همانها که فرمانده حسن (ع) بودند، به لشکر معاويه پيوستند و حسن (ع) را تنها گذاشتند. برخي از همانها که جزء علماي شيعه بودند، بعدا او را به خاطر صلح با معاويه «مذل المومنين» خطاب کردند؛ و نهايتا همانها که حسين (ع) را به کوفه دعوت کردند، وقت آمدنش کنار کشيدند يا به سپاه دشمن پيوستند. راستي آيا تا به حال از خود پرسيدهايم که چرا امام علي عليهالسلام از يک عده افراد غيرمعصوم در حکومتداري خود استفاده ميکرد که بسياري از آنها به معاويه پيوستند؟ چرا امام حسين (ع) فردي غيرمعصوم را براي بيعت با خويش به سوي مردم فرستاد؟
امروز نيز مسلم به ميدان آمده. مسلم نهتنها خودش معصوم نيست، بلکه اطرافيانش نيز معصوم نيستند و بلکه برخي از آنها ممکن است پيمانشکن يا نالايق باشند اما تا زماني که همراهي ميکنند مسلم نميتواند آنها را طرد کند. تا وقتي مدعيان تشيع نتوانند تصوير درستي از چگونگي حکومت امام معصوم (که قرار است حکومت ديني را با همين انسانهاي غيرمعصوم محقق کند) داشته باشند، بعيد است که اگر امام زمان ظهور کند، بر او هم معترض نشوند. شايد علت اينکه هنوز اماممان ظهور نکرده، همين باشد که هنوز تعداد دعايندبهخوانهايي که فردا بيعتشکني نکنند به حد نصاب نرسيده است.
آري، عاشورا راهي است براي منتظران تا تکليف خود را معلوم سازند و در اين راه علاوه بر معرفت امام معصوم، معرفت ديگري نيز لازم است: «فاسال الله الذي اکرمني بمعرفتکم و معرفه اوليائکم … ان يرزقني طلب ثاري مع امام هدي ظاهر ناطق بالحق منکم.»
بازدیدها: ۱۹۸