از قدیمالايام همواره مطالعه فلسفه در حوزه های دینی با نوعی احتیاط و دورباش همراه بوده است. در طول تاریخ، بسیار اتفاق افتاده که فلاسفه مورد تکفیر و یا لااقل مورد بی مهری برخی از متدینان قرار ميگرفته اند. اگر بزرگانی همچون امام خمینی و علامه طباطبایی، که در دینشناسی و تقواي آنها مناقشه ای نبود، با فدا کردن آبروی خود، این حصارهای سهمناک را نميشکستند، معلوم نبود که امروز وضعیتی همچون چند صد سال قبل نداشته باشیم.
اما هنوز هم رگه های مخالفت با فلسفه در حوزه های علمیه باقی است و حملات علیه فلسفه گاه و بیگاه شدت ميگیرد. گاه عده ای بر مسند تکفیر مينشینند و با ارائه فهم ناصوابی از کلمات فلاسفه، آراء آنها را کفرآلود و مخالف آموزه های دین معرفی ميکنند، که از شر اینها فقط باید به خدای متعال پناه برد. اینها صریحاّ در مقابل روایت امام صادق علیه السلام ایستاده اند که فرمود: «ان الله خصّ عباده بآیتین من کتابه: ان لا یقولوا حتی یعلموا و لا یردوا مالم یعلموا؛ قال الله عزوجل “الم یوخذ علیهم میثاق الکتاب ان لایقولوا علی الله الا الحق” و قال ” بل کذّبوا بما لمیحیطوا بعلمه و لمّا یاتهم تاویله” »[۱] با این افراد جز دعوت آنها به رعايت تقوا و پرهیز از افترا سخنی نميتوان گفت.
اما گاه عده ای حمله خود را در قالب بیان اشکالات و شبهاتی مطرح ميکنند. ميگویند اگر فلسفه برای فهم حقایق جهان است، فلاسفه عالمترند یا خداوند و معصومین علیهم السلام؟آيا قرآن و روایات حقایق عالم را به مراتب بهتر و عمیقتر شرح داده اند يا فيلسوفان؟ و اگر قرار است در فهم حقایق از یونان باستان پیروی شود، این کار برای غربی هایی است که ملجأ و ماوايي ندارند؛ ما با داشتن امامان معصوم، چه نیازی به این حرفها داریم؟
در پاسخ، بگذارید ابتدا پاسخی جدلی مطرح کنم و آنگاه به بیان برهانی مطلب بپردازم. من از این بزرگواران سوال ميکنم که با وجود آیات و روایات چه نیازی به خواندن اینهمه آثار فقهی و اصولی هست؟ مگر همین کتاب مکاسب، چند درصدش آیه و روایت است؟ چرا ما این همه نظرات فقها و «انقلت»ها را ميخوانیم؟ آیا بهتر نیست که طلبه پس از مطالعه ادبیات عرب، فقط مقداری رجال و درایه بخواند و آنگاه وسائل الشیعه را جلوی خود بگذارد و احکام فقهي را مستقيما از خود معصومین فرابگیرد؟ مگر فقهاي زبدهاي كه در زمره اصحاب ائمه و نسلهاي اول دروه غيبت بودند چكار ميكردند؟ آيا آنها این همه آراء و اقوال دیگران را ميخواندند؟ علاوه بر اين، چرا تفسیر بخوانیم؟ آيا بهتر نيست مستقيما به خود قرآن مراجعه كنيم و كتابهاي تقسيري را كلاً كنار بگذاریم؟! آياخدا بهتر ميتواند مقصود خود را بیان کند یا مفسران؟ اصلا اگر تفسیر هم ميخوانیم فقط تفسیر روایی بخوانیم!
اگر دقت کنید ماهیت این اشکالات با اشکالاتی که بر فلسفه ميشود از یک سنخ است. البته انس و عادت طلاب با فقه ناخودآگاه مانع ميشود این اشکالات را بپذیرد. اما اندکی تامل کنید! مگر نه اين است که فقه درصدد استخراج احکام شریعت است؟ پس چرا ما مستقیما سراغ آیات و وروایات نميرویم و بجای آن این همه در اقوال فقها درنگ ميکنیم؟ چرا ابتدا چند سال سطح ميخوانیم و بعد حداقل چند سال باید در درس خارج شرکت کنیم تا آراء فقها و اصوليون را مرتب بررسی کنیم؟ امامان بهتر ميتوانستند مقصود خود را بیان کنند یا فقهای غیرمعصوم؟
هر پاسخی به اینجا داده شود، بنده معتقدم عین همان پاسخ در حوزه معارف نظری داده ميشود. علت این همه مطالعه در آراء فقها این است که قبول کرده ایم کلام امام محکم و متشابه دارد، مطلق و مقید دارد، خاص و عام دارد، گاه هنگام بررسي آيات و روايات، مشكل ضد پيش ميآيد، گاه اجتماع امر و نهي پيش ميآيد؛ هنگام بررسي سخن معصوم بايد بدانيم كه آيا نهي همواره دلالت بر فساد دارد يا ندارد، و هزاران ظرایف پیچیده ديگر، كه حل آنها اصلا كار لغويون نيست و اگر کسی خوب با این ظرایف آشنا نشود و بخواهد فقط براساس مشاهده یک یا چند حدیث، فتوا بدهد شدیدا در معرض لغزش است. اما آیا کلام امام فقط در مقام امور عملی چنین است یا هنگام بیان حقایق مربوط به مبدا و معاد نیز چنین است؟ آیا تشخیص چگونگی افعال ظاهري نماز پیچیده تر است یا تشخیص احوالات قیامت و اسماء و صفات خداوند؟ آیا اگر مجتهد برای شناخت و استنباط احکام عملی از اقوال معصوم، نیازمند مدتها تمرین و تعلم نزد اساتیدی است که سالها با روایات فقهی ممارست داشته و البته با کنکاش های اصولی (یعنی درک مکانیسم های حاکم بر قوانین عملی) توانسته اند زوایای روایات عملی مختلف را تشخیص دهند، چرا گمان ميکنیم معارف توحیدی را بدون هیچگونه مهارتی در عرصه تفکر نظری ميتوان درک کرد؟ بار دیگر ميپرسم آیا درک حقایق توحیدی سنگینتر است یا درک چگونگی ادای افعال ظاهری نماز؟[۲]
قطعا کسی در عالم سخنی بیش از آنچه قرآن کریم آورده است، نميتواند بیاورد. قطعا در فهم حقایق عالم، هیچ انسان فيلسوف و عارفي به گرد معصومین عليهمالسلام نميرسد. اما تمام مسئله این است که به تعبیر زیبای شهید مطهری[۳]، آیا این حقایق عظیم توحیدی و معارف ناب مربوط به قیامت را گفته اند که بفهمیم و بپذیریم، یا نفهمیم و فقط طوطی وار حفظ کنیم؟ آیا قرآن كريم نازل شده که در آن تدبر و تعقل کنیم و حقایق عالم را بفهمیم، یا فقط قرار است عبارات آن را حفظ، و با آهنگ خوش تلاوت کنیم و بس؟
بله، فلسفه و تحصیل در فلسفه همان کاری را برای آمادگی در درک حقایق نظری عالم ميکند که مطالعه فقه و آراء فقها و اصول و آراء اصولیون برای آمادگی درک معارف عملی دین انجام ميدهد. لذاست که بزرگان فلسفه بعد از قرنها تحقيق در مباحث فلسفي، وقتی وارد فهم قرآن ميشوند چنان لذتی ميبرند که دیگر سر از پا نميشناسند و تمام عمرشان به شرح و فهم آیات و روایات سپری ميشود. ملاصدرا اغلب تفاسیر خود بر قرآن كريم را در اواخر عمر نوشته است. مثلا تفسیر آیة الکرسی وی را که چند صد صفحه است مطالعه کنید! ببینید چگونه حقایق توحیدی را با توجه به خبرگیای که در معارف نظری به دست آورده از متن آیه استنباط ميکند. تازه بعد از همه آن بحثها ميگوید حقایق فراوان دیگری در این آیه هست که چون ميترسم مخاطبم ظرفیت درک آن را نداشته باشد، از بیانش خودداری ميکنم.
اکنون ميخواهم از زاویه برهانی نیز به اهمیت فلسفه اشاره ای کنم.
اوایلی که مطالعه فلسفه را آغاز کرده بودم، از یکی از اساتید سوال کردم كه واقعا خواندن فلسفه چه فایده ای دارد. گفت: «اگر فلسفه هیچ معرفتي به تو ندهد و تنها خاصیتش اين باشد که ذهن را در درک صحیح و منسجم حقایق عالم توانا کند، همین خاصیت برای ارزشمندی او کافی است.»
ما گمان ميکنیم مهمترین مشکل ما انسانها افعال و رفتارهای ناصوابی است که انجام ميدهیم و اگر افعال و رفتارمان اصلاح شود دیگر مشکلی نیست. اما توجه نميکنیم که همه افعال و رفتارها ریشه در درک ما از عالم دارد. نوع نگاه ما به عالم و آدم است که رفتارهای خاصی را در وجود ما رقم ميزند. وقتی خدا و معاد را فقط در حد لفظ قبول کرده ایم و واقعیت عالم را منحصر در زندگی دنیوی ببینیم، طبیعی است که انگیزه چندانی برای رفتارهایی فراتر از ابعاد حیات دنیوی نداریم و لذاست که قرآن کریم ایمان را همواره مقدم بر عمل صالح معرفی ميکند و در ادبیات دینی، کافر به مراتب بدتر از فاسق است. شاید بگویید ما که خدا و معاد را قبول داریم؛ این سخن را به دیگران بگو. اما سوال من این است که آیا واقعا خدا را باور داریم؟ بله، اجمالاً در برخی از دشواریها به یاد خدا ميافتیم و براساس تربیت خانوادگی و … نماز ميخوانیم و روزه ميگیریم، اما خداوند چقدر در زندگی ما نقش ایفا ميکند. ساده بگویم: واقعیت و امدادهای حاصل از پول را بیشتر قبول داریم یا واقعیت و امدادهای الهی را؟ نگویید ما امدادهای الهی را هم قبول داریم. سوال من این است چقدر برنامه ریزی های زندگیمان روی پول و درآمد حاصل از تبلیغ و شهریه و … است و چقدر این برنامهریزیها را روی وجود خدا و اینکه عالم عین ربط به اوست و هیچ امری بخودی خود هیچ خاصیتی ندارد و همه عالم، ذلیل و تحت قهاریت اوست، قرار ميدهیم؟ چقدر برای زندگی دنیوی (غذا و خواب و شغل و درآمد و تفریح و …) اهتمام داریم و چقدر برای زندگی اخرویمان؟ برخی ميگویند خوب ما وارد حوزه شده ایم برای دین و آخرتمان. قبول دارم. وقتی که وارد ميشدیم این گونه بودیم. اما الان چطور؟ آیا وقتی ازدواج ميکنیم، بچه دار ميشویم و … چقدر آن دغدغه ها باقی است؟ به علاوه چقدر در مسیر تحصیلمان، خودنمایی، معروف و سرشناس شدن، مدرک داشتن و در یک موسسه ای شغل یافتن، خوب حرف زدن، و … نقش دارد و چقدر آن واقعا برای خداست؟ نميخواهم ديگران را متهم کنم، چرا كه اولين متهم خود من هستم.
حقیقت این است که بسیاری از ما خدا را اگر قبول داریم صرفا به عنوان یک واقعیت در کنار هزاران واقعیت دیگر و نه اینکه همه واقعیات در طول او و ذیل او باشند. اگر آخرتی را قبول داریم حداکثر به عنوان اینکه بعد از مرگ هم خبری هست، نه اینکه اصل حیات، آن حیات است و کل دنیا صرفا و صرفا مقدمه آن است. ما بیش و پیش از هر چیز نیازمند اصلاح درک خود از واقعیت عالم و آدم هستیم. واقعیتشناسی (اصطلاحاً: وجودشناسی) مهمترین و اولین نیاز ضروری هر انسان است. شاید به همین دلیل است که اصول دین (که در حقيقت، بحث درباره عميقترين زوایای واقعيت عالم است)، تحقیقی است نه تقلیدی؛ یعنی همگان مکلف به تحقیق در آن هستند. شاید به همین دلیل است که قرآن کریم که هدفش تحول آفرینی در وجود انسان است تنها درصد کمي از آیات خود را به احكام عملي (فقهي) اختصاص داده و عمده آيات آن به بحث از واقعیات عالم (از مبدا و معاد گرفته تا فرشتگان و شیطان و حقیقت نفس آدمي و …) ميپردازد. تا نگاه ما به واقعیت عوض نشود، تحولی جدی در وجود ما و رفتارهای ما حاصل نخواهد شد. یادمان باشد هر موجودی (از جمله انسان) ذاتی دارد و صفاتی و افعالی. افعال او پایین ترین مرحله وجود اوست نه عالیترین مرحله وجود او. اصلاح افعال بخودی خود موضوعیت ندارد بلکه برای آن است که صفات و ملکات حمیده در وجود ما مستقر شود و این صفات و ملکات نیز فقط برای آنند که ذات ما متحول شود و به حقیقت وجودی خویش، که همان عبد بودن و خود را عین ربط دیدن است، برسد. ما مطیع ميشویم تا صالح شویم و صالح ميشویم تا عبد گرديم و لذاست که اولیای خدا را «العبد الصالح المطیع لله» خطاب ميکنیم.
این سخنان به هیچ عنوان به معنای کم ارزشی فقه و احکام و عمل انسان نیست، بلکه توجه به جایگاه حقیقی امور است. اگر عمل مهم است، علم به حقایق عالم بمراتب مهمتر است؛ خصوصا اگر توجه کنیم علم در مرتبه ذات انسان با انسان متحد ميشود (اتحاد علم و عالم و معلوم) و حرکت حقیقی (جوهری) انسان، بیش از هر چیز با تحول علمي او گره خورده است. فلسفه کوششی است برای درک واقعیت بماهو واقعیت؛ و البته این درک و آگاهی تنها اگر با تسلیم شدن آدمي در مقابل حقیقت توام شود، به ایمان منجر خواهد شد؛ همان گونه كه حقیقت ایمان اگر در وجود کسی رسوخ کند، عمل صالح را در پی خواهد داشت و انسان را مطیع محض پروردگار خواهد ساخت.
البته ذکر این نکته نیز لازم است که اگر انسان در مسیر درک و آگاهی واقعا بنای خود را بر تسلیم شدن در مقابل حقیقت نگذارد و صبر لازم را برای درک حقایق نداشته باشد، بلکه یا بخاطر تعجیل در تصدیق و انکار، در فهم حقایق دچار خطا شود، و یا بخاطر لجاجت و تعصب بر آرای خویش، در مقابل حقیقتی که ميفهمد، سرتسلیم فرود نیاورد، سقوط و انحطاطی که برای وی حاصل ميشود به مراتب بیش از کسی است که اصلاً وارد این عرصه نشده است و شاید به همین جهت بوده که بسیاری از بزرگان هنگام ورود افراد به این عرصه، هشدارها و حتی دورباشهایی ميداده اند. اگر کسی ظرفیت ذهنی ورود در این عرصه پرخطر را ندارد و یا تقوای لازم براي تسلیم شدن در برابر حقیقت را ندارد، شاید لازم باشد اول با اعمال صالح و توسلات مختلف، این ظرفیت و تقوا را در خود ایجاد کند و آنگاه در این وادی صعب العبور، که حرکتي است برای آشنا شدن با ضوابط حاكم بر درك حقايق عالم و نيز آشنا شدن با مهمترين حقيقت، يعني مقام توحید به قدر وسع انسانی، گام بردارد.
[۱] . اصول كافي، ج۲، ص۴۳: كتاب فضل العلم، باب النهي عن القول بغير علم
[۲] . عين همين بحث در مورد اهميت عرفان در شناخت رواياتي كه نحوه سلوك الي الله را مطرح ميكنند، قابل طرح است كه فعلا محل بحث ما فلسفه است، نه عرفان.
[۳] . مقدمه جلد ۵ اصول فلسفه در روش رئالیسم
بازدیدها: ۱۹۸۵
سلام علیکم
یک اشکال دیگری که برخی ها وارد می کنند؛ این است که آیا هدف خدا و ائمه(ع) از بیان این حقایق این بوده که ما غورهای عمیق عقلی بکنیم که مثلاً معاد چگونه است!؟ آیا عنصری است یا مادی؟! جسمانی است یا روحانی!؟ اگر جسمانی است این جسم خصوصیاتش چیتس!؟ جسم مثالی چیست؟! شبهه آکل و مأکول را چگونه باید پاسخ داد؟! و دهها مسأله دیگر.
آیا هدف خدا و ائمه(ع) و دین این بوده که ما در این مسائل غور بکنیم!؟ یا نه هدف این بوده که این حقایق را باور بکنیم که زندگیمان بوی معاد بدهد؟! که زندگیمان بوی توحید بدهد. که زندگی دینی داشته باشیم.
به نظر می رسد واقعاً هدف زندگی متدینناه بوده است نه غور عقلی زیاد در این مسائل.
اما اشکال بعد آنکه شما در بخشی از مطالب فرموده اید: «ما گمان میکنیم مهمترین مشکل ما انسانها افعال و رفتارهای ناصوابی است که انجام میدهیم و اگر افعال و رفتارمان اصلاح شود دیگر مشکلی نیست. اما توجه نمیکنیم که همه افعال و رفتارها ریشه در درک ما از عالم دارد. نوع نگاه ما به عالم و آدم است که رفتارهای خاصی را در وجود ما رقم میزند. وقتی خدا و معاد را فقط در حد لفظ قبول کرده ایم و واقعیت عالم را منحصر در زندگی دنیوی ببینیم، طبیعی است که انگیزه چندانی برای رفتارهایی فراتر از ابعاد حیات دنیوی نداریم و لذاست که قرآن کریم ایمان را همواره مقدم بر عمل صالح معرفی میکند و در ادبیات دینی، کافر به مراتب بدتر از فاسق است. شاید بگویید ما که خدا و معاد را قبول داریم؛ این سخن را به دیگران بگو. اما سوال من این است که آیا واقعا خدا را باور داریم؟ بله، اجمالاً در برخی از دشواریها به یاد خدا میافتیم و براساس تربیت خانوادگی و … نماز میخوانیم و روزه میگیریم، اما خداوند چقدر در زندگی ما نقش ایفا میکند….»
خب آیا با خواندن فلسفه این باور ما تغییر می کند؟؟!! فلسفه با عقل و منطق سر و کار دارد. در صورتی که باور سر و کارش با قلب و دل است. چه بسا یک روستائی ساده دل که سوادی هم ندارد و خدا را مثلاً مانند آن پیرزن از روی وسیله نخ ریسی اش شناخته است. اما نقش خدا در زندگی او صدها برابر نقش خدا در زندگی فلان مدرس فلسفه ای است که کل اسفار را از حفظ است و دهها و صدها شاگرد تربیت کرده است.
سلام علیکم. به نظر می رسد شما در دام مغالطه همه یا هیچ افتاده اید. هدف ار بیان این حقایق فقط غور عقلی نبوده است، بلکه غور عقلی هم بوده است. برای اینکه زندگیمان بوی معاد بگیرد یک راهش این است که در این معارف خوب بیندیشیم و آنها را جدی بگیریم و لذا رآن مکرر بعد از بیان این حقایق تذکر می دهد که افلا تعقلون؟
صرف فلسفه خواندن هم مارا تغییر نمی دهد اما به این تغییر کردن کمک می کند. اگر مقصود شما از باور همان ایمان است، قبول دارم که در ایمان عناصر گرایشی دخالت دارد اما منحصر کردن ایمان در عناصر گرایشی و خالی دانستن آن از عناصر شناختی خلاف صریح بساری از آیات و روایات است. ایمان در آموزه های اسلامی، هم واجد مولفه های شناختی است و هم واجد مولفه های گرایشی و لذا قلب در ادبیات قرآنی (که محل باور و ایمان است) با تعقل بارور می شود و قلبی که با آن تعقل نشود مذمت شده است: لهم قلوب لایعقلون بها اولئک کالانعام. قطعا ایمان کسی مثل ملاصدرا را برتر از ایمان آن پیرزن می دانم چون ملاصدرا شناخت عمیقتری داشت و البته شناختش را با عمل پیوند زده بود و البته قبول دارم که به تعبیر حضرت امام علم توحید هم اگر با تهذیب توام نشود پشیزی نمی ارزد. التماس دعا
اگر فلسفه درسته پس روایاتی که علیه فلسفه داریم چی؟
مگه نه اینه که فلسفه به ذات خداوند می پردازد و تحقیق و فکر کردن در این باب انسان را به گمراهی میکشاند ،
اگر امام خمینی دیدگاه فلسفه رو باز کردن پس این شعرهاشون چه معنی میده:با فلسفه ره به سوی او نتوان یافت با چشم علیل کوی او نتوان یافت
این فلسفه را بهل که با شهپر عشق اشراق جمیل روی او نتوان یافت [۱]
***
فاطی که به علم فلسفه می نازد بر علم دگر به آشکارا تازد
ترسم که در این حجاب اکبر آخر غافل شود و هستی خود را بازد [۲]
***
فاطی که فنون فلسفه می خواند از فلسفه فاء و لام و سین می داند
امید من آن است که با نور خدا خود را ز حجاب فلسفه برهاند
***
آنانکه به علم فلسفه می نازند بر علم دگر به آشکارا تازند
ترسم که در این حجاب اکبر آخر سرگرم شوند و خویشتن را بازند [۳]
***
فاطی که به قول خویش اهل نظر است در فلسفه کوششش بسی بیشتر است
باشد که به خود آید و بیدار شود داند که چراغ فطرانش در خطر است [۴]
***
علمی که جز اصطلاح و الفاظ نبود جز تیرگی و حجاب چیزی نفرود
هر چند تو حکمت الهی خوانیش راهی به سوی کعبه عاشق ننمود [۵]
—————————
[۱] دیوان اشعار ص۲۰۲
[۲] دیوان اشعار، ص۲۰۴
[۳] دیوان اشعار، ص۲۰۹
[۴] همان ص۱۹۴
[۵] همان ص۲۱۲
و این روایت از معصوم هستش که میفرمایند:ای اباهاشم! زمانی میآید که روی مردم خندان و شادمان است و دلهایشان تاریک و گرفته، سنت در نزدشان بدعت است و بدعت سنت، مؤمن در میانشان کوچک است و فاسق محترم، فرمانروایانشان نادان و ستمگرند و دانشمندان در گمراهیاند، بینیازان راهزن توشهی نیازانمنداند، کوچکان بر بزرگان پیشی میگیرند و هر نادانی را آگاه میدانند و هر چارهجوئی را بیچیز میشمرند، میان مخلص و ریاگر تفاوتی نمینهند، گرگ را از میش نمیشناسند، علماء آنان بدترین آفریدههای خدا روی زمین هستند؛ زیرا به فلسفه و تصوف گرایش دارند، به خدا سوگند، اینان رویگردان از دین خدا و اهل تحریفاند، در محبت مخالفین ما بزرگنمائی میکنند و پیروان و دوستان ما را گمراه میکنند، اگر به مقامی رسند گرسنهی رشوهاند و اگر خوار شوند ریاکارانه بندگی خدا را میکنند، همانا ایشان راهزنان مؤمنین هستند و دعوتکنندگان به شیوهی ملحدین، هر کس آنان را درک کرد از ایشان دوری گزیند و دین و ایمانش را نگه دارد. ای ابوهاشم! این آنچه بود که پدرم از پدرانش از جعفر ابن محمد برایم روایت کردو این از اسرار ماست، پس آن را کتمان کن.
سلام علیکم
۱) خوب بود متن اصلی روایت را می گذاشتید تا بهتر بتوان قضاوت کرد. البته روایاتی هم در مدح فلسفه و فیلسوفان داریم مانند ان ارسطاطالیس کاد ان یکون نبیا. البته بنده نمی گویم این روایت صحیح است و آن کاذب؛ اما در روایات باید دقیقا همه جوانب را دید.
۲) فلسفه به ذات خدا نمی پردازد و همه فیلسوفان تصریح کرده اند که درک ذات بما انه ذات ممکن نیست اما به شناخت خدا می پردازد و این مطلبی است که مورد تاکید فراوان روایات است که کتاب توحید صدوق پر است از روایات در شناخت خداوند. به تعبیر شهید مطهری در مقدمه ج۵ اصول فلسفه و روش رئالیسم، این روایات معارفی را گفته اند که بفهمیم یا گفته اند که فقط بشنویم و نفهمیم. یکی از کارکردهای فلسفه این است که فهم را عمیق کند که این روایات را بهتر بفهمد. البته همانند هر اقدام بشر غیرمعصوم، این تقلای فلسفه با خطاهایی توام است اما مگر کسانی که فلسفه نخوانده اند در فهم کلام معصوم دچار خطا نمی شوند؟
۳) خود امام خمینی تدریس فلسفه داشت پس اشعارش را باید با توجه به سیره خودش فهمید. آنچه من می فهمم این است که اگر کسی خیال کند با صرف بحث فلسفی راه به خدا می گشاید باید به او گفت زهی خیال باطل. ظاهرا فاطمه (عروس امام) چنین خیال باطلی داشته یا در معرض آن بوده و امام این را مذمت کرده است. به تعابیر اشعار خوب دقت کنید:
فاطی که به علم فلسفه می نازد بر علم دگر به آشکارا تازد
آنانکه به علم فلسفه می نازند بر علم دگر به آشکارا تازند
***
فاطی که به قول خویش اهل نظر است در فلسفه کوششش بسی بیشتر است
علمی که جز اصطلاح و الفاظ نبود جز تیرگی و حجاب چیزی نفرود
همه اینها ماندن در الفاظ و ترجیح آن بر سیر و سلوک را مذمت می کند نه فلسفه را مطلقا.
التماس دعا
سلام علیکم شاید سخن بیشتر در این باشد که۱- براستی ارزش فلسفه ومانند آن در قیاس با قرآن و روایات چقدر است؟ (یعنی بالنسبه چقدر باید برای آن وقت وانرژی گذشت؟۲_آیا شخص استعداد فکری برای فهم دقایق فلسفی را دارد؟یا کلمات بزرکان این فن را فهم نکرده نسبت ناروا به آنها می دهد؟که حتی اخیرا شاهد براؤت بعض بزرگان از شاگرد به علت نفهمیدن مطلب بودیم۳_آیا فهم معارف اهل بیت ع که هستی شناسی آنان است با معرفت شناسی اغیار(منطق ۰صفر یا یک ارسطویی ومانند آن ممکن است؟آیا متدولوژی رسیدن به این معارف لزوما یا جوازا می تواند از غیر آنها صادر شود؟۴_آیا اقیانوس معارف اهل بیت در کتبی مثل بحار الانوار که همچنان دست نخورده مانده نمی طلبد که طلبه بجای حداقل ۱۰سال استاد دیدن برای خواندن کتابی مثل اسفار این جوانی گرانبها را صرف استاد دیدن وانس وسپس تعمق در آیات وروایات و معارف اهل بیت, کند؟شکی نیست که الجمع مهما امکن اولی من الطرح ولی آیا اوقات محدود جوانی اجازه تعمق در فلسفه را در کنار قرآن و روایات واستاد دیدن در هر دو خواهد داد؟واگر جواب برای اکثریت الا اوحدی از نوابغ منفی بود در مقام تزاحم کدامیک مقدم است؟۵_آیا تقلید در مبانی فلسفه ومعتقد شدن به مبانی اعتقادی که حقیقت آن برای شخص روشن نشده چنانچه آن مطلب را در واقع اشتباه فهمیده باشد واعتقادش کفر باشد جایز است وشخص برای این تقلید از بزرگان معذور است؟یا باید برهان آنها را بفهمد وخود یقین کند؟وآیا فهم براهین اساطین فلسفه برای اذهان عادی ممکن است ؟با اینکه مثل میرفند رسکی بوعلی وفارابی را به ظاهر بینی و نفهمی متهم میکند وکذا بسیاری از بزرگان فلسفه راجع به اساطین مکاتب دیگر فلسفی چنین گفتند این شبهات به عنوان نمونه از دهها شبهه ایست که برای صرف عمر در راه فهم معارف از راه فلسفه مطرح است وشاید هر طلبه جوانی که میخواهد عمرش را در این راه صرف کند بهتر است قبلش جوابی برای فردای خود که جوانیت را در چه راهی صرف کردی داشته باشد بدور از تقلید وتعصب چرا که من اشتغل بالمهم فات عنه الاهم البته همه اینها در جاییست که قدرت جمع بین هر دو طریق به نحو احسن نباشد ولی متاسفانه آنچه امروزه در بسیاری از طلاب فلسفه خوان دیده شد اختصار و اجمال در پرداختن به قرآن وروایات بود اگر نگوییم بعضی اصلا فرصت اندکی هم برای آن نگذاشتند ویکسره وقف تحصیل وسپس تالیف و تدریس فلسفی شدند با پوزش بسیار از قلم فرسایی و تطویل_ محتاج راهنمایی وارشاد اساتید معظم علی حصاری
سلام علیکم
۱) بالاستقلال هیچ اما به نظر می رسد به عنوان مقدمه واجب، واجب است!
۲) اگر استعداد در درک اینها ندارد در درک روایات معارفی هم راجل است چنانکه نمونه اش را بنده بسیار دیده ام.
۳) اگر منطق ارسطویی معرفت شناسی اغیار باشد حق با شماست. اما اگر منطق ذهن بماانه ذهن باشد چطور؟ البته اینکه این منطق تمام وجوه واقعیت را پوشش نمی دهد و لذا قابل توسعه و بسط است منافاتی با استفاده فعلی از آن ندارد. الکلام الکلام فی اصول الفقه و ادبیات عرب و سایر مقدمات
۴) با همین استدلال شما آیا بهتر نیست به جای سالها شرح لمعه و مکاسب و درس خارج به سراغ روایات برویم. الکلام الکلام.
۵) تقلید در فلسفه لغو و هدر دادن عمر است کما اینکه در معارف به نظر حقیر می رسد اصلا تقلید بی معنا باشد زیرا معارف برای فهمیدن است اصالتا تا عمل کردن و من تعبد داشته باشم به کلامی که دلالتش را نمی فهمم چه معنا دارد؟ بله بالاجمال ملتزمم به آنچه اعتقاد داشت به آن امام صادق علیه السلام اما این غیر از تقلید است.
اگر کسی نمی فهمد وارد نشود و عمرش را هدر ندهد اما سوال مهمی کهاز شهید مطهری در پاسخ محمد مهدی گفتم تکرار می کنم: به تعبیر شهید مطهری در مقدمه ج۵ اصول فلسفه و روش رئالیسم، این روایات معارفی را گفته اند که بفهمیم یا گفته اند که فقط بشنویم و نفهمیم؟
و اضافه می کنم: چه کسی قرار است بفهمد؟ امید است که فلسفه کمکی کند به ما در فهم حقایق پیچیده عالم که توسط اهل بیت بیان شده آن هم از این باب که قویترین ذهنای بشر غیر معصوم تمام تقلای خود را کرده تا با ذهن خود فهمی حاصل کند و وقتی من فلسفه می خوانم دارم بر دوش این افراد سوار می شوم. اینکه به گرد ائمه نمی رسند در جای خود محفوظ اما اینکه زوایایی از کلام معصوم رابرای ما باز می کنند که بنده خودم هیچ امیدی نداشتم که خودم بفهمم قابل انکار نیست.
اگر این خاصیت نبود اصلا برای چه ما نزد معلمان می رفتیم. عزیزی هست که هم بنده و هم شما در درس تفسیرش شرکت می کنیم. چرا؟ چون زوایایی را فهمیده که ما نفهمیده بودیم. خود وی نقدهای فراوان بر فلسفه دارد اما روی دوش همین فیلسوفان سوار است نه مانند ظاهرگرایانی که انکار فلسفه می کنند و هیچ نمی فهمند مراد فیلسوف چه بوده.
البته اینکه برخی در فلسفه چنان جو گیر می شوند که دیگر اعتنایی به قرآن و روایات نمی کنند یا متعبد و مقلد می شوند قابل انکار نیست و این مرام را خطا می دانم اما با خطای عده ای نباید اصل راه را انکار کرد.
التماس دعا
بله در تایید فرمایش شما ۲گروه از بحث اشکالات پرداختن به فلسفه تخصصا خارجند۱آنها که به راحتی فلسفه میفهمند و این اشتغال آنها را از تعمق واستاد دیدن در معارف منقول باز ندارد لذا از اشتباک ادله کتاب وسنت و…..وتفکرات فلسفی به دستگاه معرفتی اهل بیت ع که ما فوق تفکرات کلهم اجمعین است رسیدندمثلا فی الجمله منطق ۲ارزشی ارسطویی را به منطق چند ارزشی ارتقا دهند وبا نگاه تشکیکی از هر چیزی که کمکی به رسیدن به معارف بلند اهل بیت ع کند استفاده میکنندونگاهشان به فلسفه اینست که در عمیق تر شدن در معارف اهل بیت ع خود را از دستاورد تفکرات نوابغ بشر محروم نکنند چرا که ارزش حرف آنها نه صفر است نه صد وبه اندازه ارزش خود در اشتباک ادله برای فهم معارف کمک خواهد کرد .نه آزاداندیشی فارغ از فحص از ادله منقول ونه جمود در ظواهر نصوص .پس نهایتا جامع معقول ومنقول می شوند که اساتید ما اینگونه بودند ۲اشخاصی که فلسفه خواندن را در حاشیه وبرای آشنایی با آرائ متفکرین دنبال میکنند ودغدغه تفکر وپیگیری مباحث فلسفه را ندارند که در این حد معمولا مانع نیست ومقداری از آن بعید نیست برای همه فضلا لازم باشد. پس می ماند افرادی که برای مثلا فهم الواحد لا یصدر عنه الا الواحد وفرق وحدت موجود ووحدت وجود یا فرق قدم ذاتی وزمانی و..شبانه روز فکر میکنند واستاد میبینند باز دلشان آرام نمیگیرد وبعضا به سر درد و.. مبتلا می شوند ولی مطلب را درست تصور نمیکنند تا چه رسد به تصدیق یا تکذیب بعد مثلا روایتی میبینند که با چیزی که ۱۰ سال زحمت کشیدند تا بفهمند به زعم خود در تناقض است جواب میدهند ما از یقین خود به خاطر روایت ظنی دست بر نمی داریم حال آنکه چه بسا اگر قبل زحمتهای آنچنانی که در تصور حرف فلاسفه کشیدند فحص و غور در معارف منقول کتاب وسنت می کردند حال به مطلبی خلاف ظهور روایات یقین نمیکردند بحث اصلی با اینهاست که بعد از آشنایی اجمالی با مطالب فلاسفه چون قدرت ندارید همزمان به تفصیل هم در قرآن وروایت استاد ببینید وتعمق کنید وهم در فلسفه (که اکثرا در این زمان اینطورند).تحصیل تفصیلی در معارف منقول کتاب وسنت را بر فلسفه مقدم کنید. ولی رایج در زمان ما متاسفانه عکس آنست که موجب غربت معارف بلند اهل بیت ع شده. معارفی که اگر مقدماتش طی شود بالاتراز هر مکتب فکریست وبا هیچ معرفت حقی در تناقض نیست بلکه دیگران هر چه گفتند اگر چه باطل هم نباشد از حیثی پایینتر از افق اهل بیت ع بوده از گزاره واحد معانی سطحی تری فهمیده اند که البته با دلالت لفظ بر اکثر از معنا تناقض هم نیست ولی از جمیع حیثها هم حق نیست چون احاطه بر جمیع حیثها برای غیر کمل از اولیا ممکن نیست .عفو بفرمایید از تطویل در حد فهم قاصر عرایضی شد که قطعا بی نیاز از اصلاح وتکمیل اهل نظر نیست
سلام علیکم
آن دسته سومی که نام بردید اگر اصلا فلسفه نخوانند آیا با دیدن روایات اهل بیت به حقیقت آن می رسند یا به ورطه ظاهرگرایی می غلتند؟ سوال بنده استفهام انکاری نیست و حقیقتا بنده پاسخ صریحی به این سوال ندارد اما وقتی افرادی که در روایات معارفی اهل بیت غور می کنند را می بینم تقریبا همه آنها که بنده می شناسم در فلسفه هم زحمت کشیدند (حتی اگر آرای رایج فلسفه زمان خود را قبول نداشتند از قاضی سعید قمی گرفته تا استادی که بنده و شما در محضر ایشان تلمذ می کنیم) و هرچه افرادی که در فلسفه غور نکرده و فقط سراغ روایات رفته می شناسم افرادی اند که به ورطه ظاهرگرایی افتاده اند. البته استقصای بنده کامل نیست اما فکر می کنم به عنوان یک حکم اکثری چنین وضعیتی را قبول داشته باشید. لذا به این سرعت حکم صادر کردن که وضعیتی که امروز در پیش گرفته شده (تقدم زمانی تحصیل فلسفه بر تحصیل معارفی) نادرست است برای بنده چنین وضوحی ندارد.
التماس دعا
سلام علیکم ( ضمن تشکر از صرف وقت وتوجه شما به عرایض حقیر) شما تسلط استاد مذکور را در روایات دیده اید مثلا یکبار به مناسبت یه بحث حدود ۳ سال پیش که شاید بحث نفس الامر بود من روایت حقیقت رو که کمیل از حضرت علی ع می پرسه مطرح کردم ایشان سابقه این روایت که در چه کتبی آمده رو بیان و بعد استفاده ازش در بحث رو وارد شدند(همش فی البداهه)و موارد دیگه کان ایشون با کتب روایی زندگی کرده ومخصوصا بر بحارالانوار تسلط کامل داره خب لا بد تسلط ایشون بر فلسفه(بالاخص حکمت متعالیه)بر شما ثابت شده حالا ما از طلاب و دانشجوهای کنونی چند نفر رو میشناسیم یک بار بحار(تمام صد وچند جلد ) رو فقط مطالعه کرده باشه ؟چند نفر یک دور کافی رو خوندند؟حالا کل کافی(که اصح کتب روایی ماست)هم نه یک دور فقط اصول کافی؟حالا اصل کتاب هم نه همون ترجمه فارسی؟با اینکه اساتید ما خواندن و مباحثه کتبی مثل کافی مقدمه کار رواییشون بود ودر مراحل بعد تحقیقات سندی +فحص از معارض در کتب روایی+جمع عرفی روایات+عرضه روایات بر قرآن+کتاب شناسی +نسخه شناسی(که ضمن تحقیق نسخ فقه الرضا ع حتما شاهد تحقیقات جناب استاد بودید)و..حالا افرادی با این عمق از کار روایی در فلسفه هم از بالاترین سطح اساتید بهره بردند ونتیجه اینکه حالا به دستگاه فکری رسیدند که تحقیقا ثابت کردند حرفهایی در روایات هست که دست عقول بشری به آن نرسیده اما مطالعه روایی نه در حوزه ونه دانشگاه معمول نیست وهمونطور که عرض شد کسی که مطالعه مقدماتی هم نداره چطور در غرر روایات معارفی تعمق کنه؟ (که نیاز داره به ۱فحص کامل از قرآن وروایات وصد البته انس با کلمات وحی و فرمایشات معصومین ع۲ والبته تسلط به آراء متکلمین ومتفکرینی که تا حال به این مباحث پرداختند۳ وتحلیل مبانی ونظرات آنهاو..) آیا اینهمه کار روایی در کنار تعمق واستاد دیدن در فلسفه تا حدتسلط بر مبانی فلاسفه وحل تعارضات مبانی آنها با یکدیگر برای چند نفر ازاهل این زمانه ممکنه؟واگر این مقدمات نباشه آیا پرداختن به فلسفه (به معنی پیگیری وتلمذ اساتید فن به صورت مفصل وطولانی) حاصلی جز تعبد وتقلید در مبانی فکری که احتمالا منجر شود به تقلید درعقاید واصول را خواهد داشت؟ نهایتا به نظر می رسد مطالعه ومباحثه کتب روایی در کنار قرآن وکتب متکلمین مثل شرح تجرید(که آقای بهجت برای ورود به فلسفه لازم میدونستند حتما قبلش نزد استادی تلمذ بشه)و حد اقل مطالعه وفهم نظرات متفکرین ماضی در قالب تاریخ فلسفه (ونه فقط یک مکتب خاص فکری)و… همه اینها مقدمات علمی برای وصول به افق معارف اهل بیت باشه. وصد البته این افراد از دایره اولو الباب که مخاطب معارف قرآن واهل بیتند بدورند:۱ آزاد اندیشانی که انس با قرآن وروایات ندارند۲اخباریانی که از آداب تفکر وتعمق بهره نبرده اند فلذا اصلا مخاطب روایات بلند معرفتی نیستند(همانطور که روایات طبی اهلبیت ع را اطبا ارزشش را می فهمند ومی دانند از جمیع مبانی طب رایج بالاتر است واهل فقه و اصول صرف از روایات طب چه خواهند فهمید؟هکذا اهل جمود وراجلین در تعمق از مثل اعرفوا الله بالله چه خواهند فهمید؟حال مساله اینست :آیا برای رسیدن به معارف اهل بیت ع متدولوژی تعریف کرده ایم که چه مقدماتی نیاز است؟وکدام بر کدام مقدم است؟ واز هر کدام چه حد لازم است؟ و…در نهایت اگر هدف رسیدن به عمق معارف معصومین ع است آیا نباید متدولوژی آن ترسیم شود وجایگاه فلسفه وتقدم وتاخر آن بر مقدمات دیگر از باب ثبت العرش ثم انقش مضبوط ومشخص گردد؟/ با عرض پوزش از اطاله کلام بنده احساس کردم شما در لفافه تواضع فرمایش کردید فلذا سوال مفصلی از محضر شما کردم تا انشا.. ارشاد کامل بفرمایید وحاصل ره توشه ای برای تشنگان معارف عصمت وطهارت(از جمله بنده حقیر) باشد با تشکر والتماس دعا
سلام علیکم
اولا که بنده شاگرد شما هم نمی شوم چه رسد بخواهم ارشادی کنم. نظر شخصیم را عرض می کنم تا در تضارب آرا بهره ای ببرم و اشکالی اگر دارد رفع کنم. ثانیا فرموده اید:” آیا برای رسیدن به معارف اهل بیت ع متدولوژی تعریف کرده ایم که چه مقدماتی نیاز است؟وکدام بر کدام مقدم است؟ واز هر کدام چه حد لازم است؟ و…در نهایت اگر هدف رسیدن به عمق معارف معصومین ع است آیا نباید متدولوژی آن ترسیم شود وجایگاه فلسفه وتقدم وتاخر آن بر مقدمات دیگر از باب ثبت العرش ثم انقش مضبوط ومشخص گردد؟”
اینها مطالب خوبی است اگر تدوین شود. اما بحث حقیر بر سر این نبود. بحث این بود که آیا با وجود آیات و روایات معارفی نیازی به فلسفه هست یا خیر؟
من استاد مشترکمان را برای از این باب مثال زدم که کسی که از معارف روایی سر در می آورد کسی است که فلسفه را جدی خوانده است. اما اگر بخواهید مدل ایشان را برای همه عمومیت ببخشیم هیچ رشته ای محصل پیدا نخواهد کرد. فقه ایشان را با فقه دیگران مقایسه کنید و بگویید برای فقیه شدن چند تخصص لازم است؟ و قس علیهذا.
اما این عرایض بنده نفی اهمیت برنامه ریزی و فکر برای تقدم یا تاخر این مباحث را نمی کند.
التماس دعا
بله حاصل عرایض حقیر اینکه فلسفه هم مثل خیلی از فنون می تواند مقدمه ای از مقدمات فهم معارف اهل بیت ع باشد اما شرط لازم آن نیست چه رسد به کفایت آن برای وصول به آن شاهد آنکه قله های معارف اهل بیت ع مثل سید عبد العظیم در زمان حضور شیخ کلینی در زمان غیبت صغری و سید بحر العلوم در زمان غیبت کبری اهل فلسفه محسوب نمی شدند ولو اهل اطلاع از آرائ فلاسفه شاید بوده اند ولی حالامواجهیم با افرادی که برای فهم این مقدمه کل عمر مفید درس خواندنشان را می گذارند و مقدمات دیگر را که اشاره شد طی نمی کنند یا ناقص میگذارند حال رسیدن به ذی المقدمه که غایت آمال انسان است اما به ذهن می رسد مقدمات کما وکیفا باید توسط کسانی که به مرتبه استادی در ذی المقدمه( که معارف اهل بیت ع است) رسیده باشند تنظیم شود تاعمر کوتاه جوانی عشاق این راه تماما صرف مقدمات نشود وبا دست پر وآمادگی لازم فرصت و نشاط لازم برای تعمق در ذی المقدمه برای آنها باقی بماند حال اگر موافق این عرایض باشید نتیجه اینست که مرتبه و ارزش فلسفه در عرض معارف اهل بیت ع نیست وفقط می توان آنهم با شرایطش از فلسفه و امثال آن (عرفان نظری و…)در رسیدن به مقام معرفت استفاده کرد وحال اگر تا اینجا موافق باشید بحث از کم وکیف پرداختن به فلسفه ضروریست و مطلق حرف زدن راجع به فلسفه که آری یا نه پاسخش باشد شاید کامل نباشد پس فلسفه با شرایطش وکم وکیف مطلوب زیر نظر جامعین معقول ومنقول برای رسیدن به عمق معارف اهل بیت ع انشاالله مطلوب است والا فلا.نظر شما راجع به این عرایض واصلاح وتکمیل آن پایان بخش تصدیع حقیر از وقت گران بهایتان خواهد بود با تشکر و نسال الله التوفیق والبرکه لکل متعلم علی سبیل حججه علیهم السلام فانه سبیل النجاه ونعوذ بالله من ان نکون من غیر هولاأ لان غیرهم همج رعاع یمیلون مع کل ریح ..ولا یلجأون الی رکن وثیق التماس دعا
سلام علیکم
تقریبا با تمام فرمایشات شما موافقم غیر از اینکه این جمله شما که «فلسفه هم مثل خیلی از فنون می تواند مقدمه ای از مقدمات فهم معارف اهل بیت ع باشد اما شرط لازم آن نیست چه رسد به کفایت آن برای وصول به آن»
با اینکه در عظمت بزرگانی که نام برده اید تردیدی نیست اما اینکه فلسفه و عرفان نظری درک بسیاری از افراد را از معارف اهل بیت بالاتر نبرده باشد تردید دارم. به تعبیر دیگر، این جمله شما اگر ناظر به فلسفه ای دون فلسفه دیگر باشد شاید قابل قبول باشد اما اگر اصل فلسفه و تدریس آن در حوزه، آن مقدار که من می فهمم مهمترین عاملی بوده که مشعل تفکر عقلی را زنده نگه داشته است. ما در میان اخباریون مخالف فلسفه تعقلی در معارف اعل بیت ندیده ایم و هرچه تعقل در این معارف دیده ایم محصول کسانی بوده که فلسفه راجدی گرفته اند (ولو که نقدهای فراوانی هم به آن داشته اند) به این معناست که بنده برای روشن ماندن چراغ تعقل و تفکر عقلی در حوزه معارف اهل بیت، فعلا گزینه دیگری جز جدی گرفتن فلسفه سراغ ندرام . لذا آن را شرط لازم می دانم.
التماس دعا
سلام علیکم با پوزش از طولانی شدن عرایضم یعنی می فرمایید کسانی که خریط فن در فلسفه وما یشابهه نیستند حتما در معارف اهل بیت ع پیاده اند؟ آیا هرکه در فلسفه صاحب نظر نیست اخباریست؟(چون فرض بر این بود که مطالعه اجمالی آثار فلاسفه وآشنایی با مبانیشان که با اندک تلاشی حاصل می شود اصلا محل بحث نیست وکسانی که با این مقدار از فلسفه خواندن مخالف بوده اند علیهم ما علیهم و کسی که با این مقدار فلسفه شبهه گمراهیش باشد اصلا صلاحیت ورود به عالم تعقل را چه بسا ندارد) بنده فکر میکنم شما هم منظورتان از خواندن فلسفه پیگیری جدی مباحث آن بوده که علاوه بر حدت ذهن و… که شرط عمومی ورود به معارف است نیازمند صرف وقت وانرژی بسیار است ومعمولا تمام یا اکثر اوقات جوانی شخص را مصروف خود میکند بحث بنده این بود که چه بسا این مقدار از توجه به فلسفه اگر بگوییم مقدمه فهم معارف است برای نوع مخصوصا اهل این زمان تکلیف ما لا یطاق باشد(که شروع تحصیلشان در علوم دین تقریبا مساوی سن اجتهاد در قدما شده!که قدما درحدود۳۰الی۲۵سالگی فارغ از تحصیل ومجتهد ومحقق می شدند واینها تازه طلبه می شوند) مضاف بر فقدان استوانه ها ونوابغ فلسفه در زمان ما که دور از محضر شما ادعا دارند ولی از فهم ظرایف کلمات قدما عاجزند فلذا چه بسا راهی که علامه طباطباییها در ۱۰ سال می رفتند الان شاید ۲۰ ساله هم ممکن نباشد !تازه علامه بعد از طی آن زحمات رسید به تسلطی که فرموده پیش خودم گفتم صدرا هم زنده شود چیزی نو برایم ندارد(نقل به مضمون) بعد بادکوبه ای (استاد فلسفه نجف که آقای بهجت هم شاگردش بوده)را می بیند وفرموده فهمیدم تا آنروز کلمه ای فلسفه نفهمیده بودم!(البته تواضع هم فرموده)فلذا عرض شد جدای از آشنابی با مبانی فلسفه باید برای پیگیری فلسفه حد وحدودی مشخص شود تا مبادا تمام دوران مفید تحصیل را ببلعد و شخص را عملا از تعمق در قرآن و آثار اهل بیت ع محروم کندآیا با این عرایض مخالفید؟آیا شیخ انصاری را که مدت کوتاهی نزد ملا هادی وشخص گمنامی در کاشان یا نراق فلسفه خوانده وبقیه عمر را مصروف فقه وعلوم اهل بیت ع کرده اخباری ودر فهم معارف پیاده می دانید؟مرحوم طبرسی چطور؟ شیخ صدوق چطور؟ شیخ مفید چطور؟ محقق اردبیلی؟کدام اینها تفصیلا فلسفه خوانده بودند؟وآیا همه اینها قشری و اخباریند؟اگر فلسفه به معنای تفصیل که محل بحث بنده است شرط لازم درک معارف اهل بیت ع بود اینها همه باید از این معنا راجل باشند . مشابه این عرایض با استاد معظم مطرح شد (توسط بعض رفقا وخصوصی)ایشان فرمودند شخصی از آقای بهجت مشابه این سوال را کرد که خلاصه آیا فلسفه وامثاله برای رسیدن به معارف لازم است یا نه ؟ایشان فرموده بوده (خلاصه ومضمونا)چه بسا طریق دیگر هم صحیح باشد که یعنی شرط لازم نیست وخود ایشان (استاد) هم فرمود برای کسی که فهم فلسفه برایش آسان نیست طوری که انگار مومی در دستش باشد پرداختن به آن خوب نیست الحاصل اینکه شرط لازم دانستن فلسفه برای درک معارف اهل بیت ع لازمه اش راجل دانستن کثیری از استوانه های معارف اهل بیت ع است که بعضا اشاره شد و مخالف نظرات بزرگانی از جامعین معقول ومنقول که ذکر شد وتکلیف سختی است برای کسانی که فرصت وامکان تحصیل طولانی وعمیق در فلسفه را ندارند و می خواهند از معارف هم محروم نباشند . هذه بضاعتنا..وجءنا ببضاعه مزجاه فتفضل علینا با عرض پوزش از اطاله کلام اگر چه حاصل چندی پیگیری حقیر در این باب تقدیم شد ولی قطعا شبهه ای در خام بودن نظرات کودکی چون من نیست و صد البته از تصحیح و تکمیل بی نیاز نیست . با تشکر اسالکم ان لا تنسانی فی الدعوات
سلام علیکم
بحث بنده درباره ورود در روایات معارفی است. بزرگانی که نام بردید آیا بحثهایی درباره روایات معارفی دارند؟ ببینید شیخ مفید چگونه شیخ صدوق را مذمت می کند که تو فقط روایت بگو و تحلیل نکن و ببینید که شیخ مفید چه خطای عظیمی کرده (یادم نیست قائل به انکار علم غیب امام بود یا نسبت دادن سهو به نبی)
البته در مقابل امثال آِت الله بهجت و استاد بزرگوار ما، بنده عددی نیستم که بخواهم حرفی بزنم. فقط به نظر حقیر برداشت بنده ناظر به وضعیت جمعی حوزه است (که چراغ تعقل را فلسفه روشن نگه داشته) و این بزرگواران در مقام توصیه شخصی اند (که اگر کسی ظرفیت ندارد وارد نشود) و لذا منافاتی نمی بینم اما اگر منافاتی باشد بنده در مقام چنین اظهارنظری در مقابل این بزرگان هیچ هم نیستم.
التماس دعا
سلام علیکم بحث در این بود که اگر قائل شدیم شرط لازم بودن فلسفه را برای معارف تبعاتش انکار مقام تعقل برای عمده علمای اهل بیت ع است و خطاهای موردی را که فرمودید نسبت به بعض علما کمتر کسی است نداشته باشدحالا بحثهای سنگین اصالت که آیا با وجود است یا ماهیت یا حتی تفصیل که بعضا قائل داشته!آیا بین فلاسفه حل شد؟معنای وجود و ادعای بداهت آن چطور با اختلافات فلاسفه در تشکیکی بودن یانبودن آن وبحث از وحدت یا اختلاف سنخیت وجود واجب وممکن و… که شما احاطه دارید جمع می شود؟آیا صدرا بوعلی را به نا فهمی متهم نکرده؟اگر کسی اصالت وجود را از حکمت متعالیه بگیرد چیزی از آن می ماند؟با این وجود شیخ اشراق اصالت وجود را قبول نداشته وبوعلی وجود را جور دیگر تصور کرده و.. حالا با نبودن اساتید طراز اول فلسفه که سابقا در هر حوزه ای یکی دو تا بوده حل اختلافات مبنایی مکاتب فلسفی چند سال طول می کشد؟آیا مدعیان ومبلغان فلسفه در زمان ما قائل به احتمال بهشتی بودن شمر مبتنی بر تغییر ماهیت آنها براساس مبانی بعض بزرگان معاصر نشدند؟وبعد همان بزرگ که از این شاگردتعبیر به معلم نفوس می کرد نفرمود بعضی که مطالب ما را نفهمیدند حرفهای کذا می زنند؟حالا اگر کسی علاقه نداشت یا صلاح ندانست در این مباحث واختلافات مبانی فلاسفه غور کند و عمرش را بگذارد در اینکه مثلا آیا تبدل ماهیت ممکن است وشمر بهشتی می شود یا نه؟!بگوییم شما شرط لازم ورود به معارف اهل بیت ع را نداری یا ظاهری واخباری هستی؟بحث سر تشویق عموم طلاب به غور در فلسفه است که حتی آقای بروجردی که فلسفه را نزد جهانگیر خان خوانده بود با آن مخالف بود که نهایتا اساتید فلسفه مثل امام و… درسشان را با اینکه جنبه عمومی هم نداشت آنزمان تعطیل یا محدود کردند آیا بهتر نیست نه انکار فلسفه کنیم واهل آن را نجس بدانیم؟(کما اینکه بودند وکردند)زیرا علمای بزرگ شیعه فلسفه دان بودند مثل خواجه نصیر وعلامه حلی و…ونه( بیش از حد آشنایی با مبانی)خواندن آن را لازم وشرط ورود به معارف بدانیم ؟که نتیجه اش انکار روش عمده علمای اعصارگذشته است که دین را ما از آنها گرفتیم وکتب آنها حامل وناقل معارف برای عصر ما بوده.بلکه راه رسیدن به معارف رابعد از آشنا کردن طلاب با روشهای بزرگان من جمله فلسفه منحصر در فلسفه ومانند آن نکنیم وافرادی را که غور در حل اختلافات مبانی مکاتب فلسفی نکرده ودر عوض عمری صرف قرآن وروایات اهل بیت ع کردند دررسیدن به عمق این روایات راجل ندانیم. آیاباید محدث بزرگی راکه بدن شریفش بعد از ۱۰۰۰ سال سالم مانده به علت عدم غور در فلسفه در معارف اهل بیت ع راجل بدانیم؟یا بگوییم نمیشود بدون گذراندن مدت طولانی از عمر وجوانی در حل مسایل فلسفی به حقایق دین دست یافت؟بزرگانی که شما نام بردید مثل علامه طباطبایی وامام چندین شان داشته اند مثل فقاهت تفسیر و..که در همه طراز اول بودند ضمنا در فلسفه هم اساتید طراز اول دیده بودند وجمع بین تمام اینها کرده بودند که اگر بشود اینکار را کرد قطعا اولی است اما بحث سر فقدان شرایط جمع بین این شئون است واینکه حال که چنین جمعی برای عموم ممکن نیست تشویق عمومی وبدون قید و شرط طلاب معارف به خواندن فلسفه به صورت جدی ومفصل خلاف سفارش وسیره همان بزرگانیست که فلسفه اسلامی شیعی از آنها یادگار مانده .با این تفاصیل نظر شریف شما مخالف کدام عرض حقیر است؟آیا شما هرکه را که قادر به حل اختلافات مبانی فلسفه با قواعد عقلی نیست وصاحب نظر در فلسفه محسوب نمیشود در معارف راجل می دانید؟ اگر اینطور است چند سال وباچه شرایطی باید تحصیل فلسفه کرد تا از تقلید بزرگان خلاص ودر حل مسائل صاحب نظر شد؟آیا حد اقل ۱۵ سال زمان نمی برد؟یعنی برای فهم روایات معارفی باید حتما ۱۵ سال تلاش بی وقفه فقط در فلسفه کرد والا اخباری وقشری هستیم؟ نمی دانم شاید استبعاد این معنا از بیحالی وبی همتی حقیر باشد ولی اجمال در فرمایشات جنابتان امثال حقیر را برای چنین تلاش صعبی ولزوم آن قانع نکرد لذا شبهات ذهنم را محضرتان عرض کردم که اگر با تطویل موجب ایذائ شده طلب حلالیت دارم التماس دعا
سلام علیکم
پیشنهاد می کنم یکبار دیگر ابتدای مقاله حقیر را مطالعه فرمایید و ببینید موضوع بحث چه بوده؟ عرض بنده خیلی ساده است: کنار گذاشتن فلسفه در حوزه ضررش بیش از سودش است. بنده هیچ جا ادعای انحصار راه دریافت معارف اهل بیت به فلسفه خوانی نکرده ام فقط در اهمیت آن سخن گفته ام و اینکه شواهد تاریخی موید نظر بنده است و از شما خواستم شواهدی علیه آن ارائه دهید که ندادید. بنده از قول خودم پای کسی را در معارف راجل ندانستم، سخن شیخ مفید درباره شیخ صدوق را نقل کردم. اینکه امثال شیخ صدوق حق بزرگی بر گدن ما دارند که با حفظ احادیث امکان دست یابی ما به معارف اهل بیت را مهیا کرده اند غیر از این است که خودشان هم این معارف را هضم کرده باشند و کلام بنده در این دومی بود. عرض شد بنده سراغ ندارم از کسی که در معارف عمیق اهل بیت وارد شده باشد و وارد فلسفه و عرفان نشده باشد. نقل حدیث غیر از ورود و تبیین احادیث است و واضح است مقصود حقیر دومی بود نه اولی.
عین کلام شما در فقه هم وارد است. خیلی بیش از ۱۵ سال زمان می برد تا کسی به اجتهاد در احکام برسد، آیا این دلیل می شود که ما باب مطالعات فقهی را ببندیم و بگوییم افراد بدون کتب فقهی فقط روایات اهل بیت را بخوانند و به فتوا برسند؟ بنده نگفتم هرکس فلسفه نخوانده اخباری و قشری است؛ فقط سوال کردم که آِا می شناسید کسی را که فلسفه و عرفان نخوانده باشد و در روایات معارفی غور عمیق کرده باشد؟ ضمنا فلسفه خواندن به معنای تسلیم و تعبد به اقوال فلاسفه نیست. قاضی سعید قمی با بسیاری از اقوال فلاسفه مخالف است و در روایات توحیدی غور عمیق کرده، اما واضح است که آرای فلاسفه را خوب خوانده و مخالفت کرده و البته به فهمی رسیده که آنها که از فلسفه ندیده ها یک دهم آن هم مشاهده نمی شود.
یکبار دیگر ادعایم را خلاصه می کنم دقیقا بفرمایید کجای آن را مشکل دار می بینید:
همان گونه که فهم عمیق روایات احکام و مجتهد شدن نیازمند صرف طولانی وقت و غور در آراء فقهاست و نه تعبد به اقوال ایشان؛ برداشت حقیر این است که فهم عمیق روایات معارفی نیز همین نسبت را با اقوال فلاسفه و عرفا دارد. و همان طور که محال نیست (ولی بعید است) که کسی مثلا با عنایت ویژه الهی، و بدون مطالعه آكاء فقها مجتهد روایات فقهی شود در حیطه روایات معارفی نیز چنین امری محال نیست و فقط بعید است.
التماس دعا
سلام علیکم صد البته که طولانی شدن عرایض حقیر احتمالا ناشی از عدم دقت کافی در فرمایشات شما بوده که حتما با بزرگواری عفو می فرمایید اما بنده وقتی فرمودید شرط لازم میدانید فلسفه را برای ورود به معارف اشکالاتی به ذهنم رسید که معلوم شد منظور شما از آن فرمایش نفی ما عدا نبوده ومانند بعضی فهم معارف را در انحصار فلاسفه نمی دانید ولی غور در فلسفه را هم حد وحدودش را سوال کردم وپاسخ نفرمودید آنقدر که بنده می دانم واگر غلط است اصلاح فرمایید اینست که برای آشنایی با فلسفه نهایتا همین قدر که در حوزه رسمی معمول است فلسفه کافیست وطبعا بحث در این مقدار نیست بلکه غور در فلسفه که فرمودید حداقل غالبا لازم است وفلسفه ای دون دیگر هم ظاهرا مقصود شما نیست پس تحقیق در تمام گرایشات لازم است وتقلید را از بزرگان فلسفه تقبیح می فرمایید کما هو حقه که یعنی به تصور واحاطه کامل بر مبانی آنها باید رسید و اختلافات مبناییشان را (که به اندازه وسع اندک به اهم آنها اشاره شد )جواب داد و..حال با این اوصاف احاطه به فقط حکمت متعالیه که امروز در حوزه ها رایج است بیش از ۱۵ سال طول می کشد واگر شخص بخواهد مقلد صدرا نباشد باید به مکتب اشراق ومشاءو… هم مسلط باشد که فرصت زیادی از او خواهد گرفت ولو اینکه اصلا کسی که ۱۵ سال با یک مکتب رشد کرد دیگر چطور در اصل مبنای آن شک خواهد کرد تا به حرف دیگران هم توجه کند؟یعنی جای تحقیق در مبنا قبل از بالا رفتن مدارج آن بناست که این غالبا لحاظ نمی شود ومقصود حقیر از تبیین متدولوژی برای مدارج معارف تعیین حدود پرداختن به هر مکتب فکری وتقدم وتاخر آن بود در کنار اینکه اینها آنقدر طولانی نشود که شخص را اجبارا از پرداختن به علوم اهل بیت ع وعلوم حدیث وتفسیر باز ندارد .که عملا اینها شهید می شوند وشاهد آن ندرت اگر نگوییم انحصار افرادی مثل استاد در زمانه ماست که جامع معقول ومنقول باشند وخالی از تعصب در طرق همشان رسیدن به حقیقت است بله عده ای اهل افراط در نفی مطلق فلسفه بوده اند که علل تاریخی فراوان داشته ونجاست اهل آن ووجوب جهاد با آنها که فقهایی قاءل بوده اند و پرداختن به وجه صدور آن فتاوا بحثهای مفصلی می طلبد که دغدغه امروز نیست بلکه امروزه با جذب نخبه های حوزه به دانشگاهها ومراکز فلسفی وخالی ماندن عرصه علوم منقول چه بسا درست بودن یا نبودن غور در فلسفه بستگی تام داشته باشد با اینکه اولا هدف از این کار روشن شود وسیر مطالعاتی معقولی با لحاظ نقد مکتب فلسفی وعدم تقلید احدی پایه ریزی شود تا در زمان مناسبی نسبت به سن شخص فرصت تحقیق در علوم منقول هم از او گرفته نشود ودر نهایت جامع معقول ومنقول شود واگر این سیر برای او ممکن نیست از اول به همان آشنایی مختصر اکتفا کند ولی بدیهیست که عمق فکر او قاعدتا به پای جامعین معقول ومنقول نخواهد رسید ولی بهتر از آن است که عمری صرف کند ونهایتا ازوادی تقلید فلاسفه بیرون نیاید. امروز از مدعیان تعقل وفلسفه که سوال میکنی (دور از محضر شما ) نه مثل محدثین با آیه وروایت مناسب سندا ودلالتا پاسخ می دهند نه حاصل تعمق خود را در اسلوب صحیح منطقی وعقلی !بلکه جوابشان اینست علامه اینطور فرموده یا شهید مطهری گفته خیلی زحمت بکشند خودشان اسفار و..ازکتب قدمای فلاسفه را بخوانند استناد به آنجا دهند وفکر میکنند این مراجعه کردن واستناد دادن کار عقلی است! کو متفکر صاحب مبنایی که با تسلط کامل بر آرای قدما ومعصارین خودش استنباط کند وحاصل یقیینش را در اسلوب محکم عقلی ارایه دهد؟(من تا الان اثباتا فقط یک نفر را دیدم که شما هم استفاده می کنید از ایشان والبته توفیق شاگردی در کلاس شما را نداشتم تا اظهار نظر قطعی کنم اگر چه ثبوتا انشا.. امثال شما هم این چنینید)حال نباید فکری کرد ومعین کرد فلسفه مطلوب که بزرگان فدای آن شدند با این مغالطات فرق داردوباب افراط وتفریط در آن بسته شود؟ غرض حقیر از سوال از محضر شما تحصیل معرفت از مظان آن بوده که امید است محروم نفرمایید
سلام علیکم
مجددا عرض می کنم که بنده سوادی ندارم و فقط اینجا یک گفتگوی طلبگی انجام می دهم و در حد فهم خود مطالبی را عرض می کنم.
غرض بنده از نگارش این مقاله پاسخ به کسانی است که اصل ورود در فلسفه را بی حاصل می دانند و در پاسخهایی که قبلا خدمت شما نوشته ام هم عرض شد که اگر کسی در وادی فلسفه به تعبد رفتار کند معلوم است فلسفه نخوانده است. اینکه اغلب افراد چنین باشند بنده چنین تلقی ندارم و اینکه حداقل برای فهم فقط اصل فلسفه صدرا ۱۵ سال نیاز باشد هم چنین تلقی ندارم. بله، احاطه کامل به اقوال فلاسفه مختلف احتمالا چنین زمانی طلب کند که خارج از محل نزاع است.
عرض بنده خیلی ساده است و مجدد یادداشت قبلی ام را تکرار می کنم (همان گونه که فهم عمیق روایات احکام و مجتهد شدن نیازمند صرف طولانی وقت و غور در آراء فقهاست و نه تعبد به اقوال ایشان؛ برداشت حقیر این است که فهم عمیق روایات معارفی نیز همین نسبت را با اقوال فلاسفه و عرفا دارد. و همان طور که محال نیست (ولی بعید است) که کسی مثلا با عنایت ویژه الهی، و بدون مطالعه آکاء فقها مجتهد روایات فقهی شود در حیطه روایات معارفی نیز چنین امری محال نیست و فقط بعید است.) و بیش از این ادعایی ندارم و همان طور که قبلا هم عرض شد اینکه نظام آموزشی حوزه در فلسفه مشکل دارد را قضاوتی ندارم چنانکه چنین مشکلاتی نسبت به حوزه فقه هم مطرح است.
اگر اینها را قبول دارید که بحثی نمی ماند و اگر قبول ندارید بفرمایید اختلاف نظر در کجاست تا درباره همان بحث شود.
التماس دعا
سلام علیکم منظور بنده از اینکه عرض کردم قصدم استفاده است وسوال می کنم. تعارف نبوده فلذا از اول هم در مقام بحث نبودم البته از باب العلم نقطه کثرها الجاهلون سوالاتم طولانی شده و شباهت به مباحثه پیدا کرده وگر نه مقصود شما روشن ودر افاده مطلب رسا بود. لکن مشابه عرایضی که مطرح شد سالها بین امثال حقیر و افرادی که بعدها بعضا شاگرد شما شدند مطرح بود فلذا در قالب سوالاتی از محضر شما بیان شد تا شاید راه ورسم پرداختن به معارف خصوصا فلسفه وجایگاه متعادل استفاده از آن در سیر کمال روشنتر از پیش شود من جمله سوالات۱-برای صاحب قوای عقلی متوسط رسیدن به مرتبه ای که تصورش از مبانی فلاسفه تام باشد ودر مقام نقد قادر به تصدیق یا تکذیب قطعی باشد وتعارض ظاهری این حرفها را با مبانی مسلم دین حل کند( مثل بحث قدیم بودن عالم وتوجیهاتی که فلاسفه با تفصیل بین زمان وذات و.. مطرح کردند وبقول بعض کبار محدثین کلهم از دایره دین بیرون است) به چه مدت وبه چه نحو پرداختن به فلسفه لازم است؟ آیا نظر حقیر که حداقل ۱۵ الی۲۰ سال زمان لازم است را قبول دارید؟ چرا که به نظر می رسد کسی فلسفه دان است که حداقل مراتب ذیل را طی کند:
(اگر چه شان عارف بالله وعالم ربانی بسیار فراتر از این مقدمات است) ۱-مبانی مختلف فلاسفه از امثال فارابی وبوعلی گرفته تا سهره وردی وصدرا وملا هادی تا برسد به علامه طباطبایی و..مطالعه وتحصیل شود والبته موثرین در مبانیشان از فلاسفه یونان گرفته تا موسسین وشارحین عرفان نظری و…. ۲ – قول اصلی آنها با وجود اختلاف تعابیرشان در کتب مختلف خودشان استحصال شود ۳-برای تصور صحیح آنچه گفته اند تعمق وتفکر شود و از محضر خریطین فن سوال ومباحثه شود ۴- بعد از درک درست از اقوالشان با مبنای منطقی درست واجتهادی ونه لزوما منطق تقلیدی ارسطویی و.. نقد شود وحق در مساله روشن شود ۵_این کار تا آنجا پیش رود که شخص به دستگاه فکری معقولی در مسایل فلسفی ومعارفی برسد که صدق کند از قید تقلید در اعتقاد ومعارف رسته ومتفکر صاحب مبنای دینی شده که آیات وروایات معارفی را عمیق ونظام مند می فهمد وقادر به جواب معقول وقاطع از شبهات وارد بر مبنایش می باشدو…. آیا این سیر را برای فلسفه دان شدن وزمان تقریبی ۱۵ الی ۲۰ سال را قبول دارید؟(البته نوابغ وتیز هوشان ممکن است سریعتر باشند کما اینکه افراد زیر متوسط اصلا راهی به این مراحل ندارند) اشکال ذهن بنده این بود که طی این مراحل برای قدما که ۱- معمولا زیر ۱۵ سالگی علوم دینیه را شروع می کردند و مقدماتشان هم کمتر بود! ۲- وضمنا اشتغالات متعدد امروزی وحتی منبر وتبلیغ هم بعضا نداشتند! ممکن بود ومانع از تحصیل علوم منقول ومقدمات وذی المقدمه آن نمیشد ونهایتا تا ۴۰ سالگی شخص ممکن بود جامع معقول ومنقول وعالم دینی کاملی شود اما اکنون برای خیلی ها که در سنین حدود ۳۰ تازه وارد حوزه معارف میشوند با اشتغالات فراوان ومقدمات غیر لازم طولانی!وسمتهاومشاغل پیشنهادی(از باب مزاح!)طی این مراحل:۱_ آیا ممکن است؟ ۲- آیا سوق دادن آنها به سمت فلسفه بدون روشن کردن حد وحدود ودور نمای آن غرق کردن آنها در دریای اقوال فلاسفه وجدال حل تعارض آن با ظواهر دینی نیست؟ ۳-ایا امیدی هست با این پایان نامه نوشتن ها و… اینها فلسفه دانی شوند که مصداق عالم ومتفکر دینی باشند؟ با اینکه به همین مقدار اندک اشتغال به فلسفه مانع شده از حتی مطالعه کتب حدیث چه رسد به تسلط به علوم منقول! اگر صلاح بدانید وراهنمایی کنید امید است راه گشای عده ای من جمله حقیر وبعض شاگردان شما باشد سلمکم الله تحت ظل ولیه عجل الله تعالی فرجه التماس دعا
سلام علیکم
مجددا یادآوری می کنم که بنده خیلی کمتر از حد تعارفاتی هستم که شما می کنید. واقعا سوادی ندارم و فقط از باب بحث طلبگی بحث را ادامه می دهم.
اصرار بنده بر حفظ چراغ فلسفه در حوزه بوده است. آنچه شما فرموده اید متخصص شدن در فلسفه است نه حضور در فضای عقلانیت فلسفی. بنده کاره ای نیستم اما در حوزه چنین سبکی که شما فرمودید فلسفه خوانده نمی شود مگر در افراد قلیلی که آن هم طبیعی است.
اما اینکه کسی از پایان نامه هایی که می بینیم چگونه انجام می شود انتظار تفلسف داشته باشد همان قدر نارواست که از این پایان نامه ها انتظار فتوای فقهی داشته باشد.
عرض بنده خیلی ساده است:
اگر فقیه شدن برای فهم آیات الاحکام سالها زمان می برد، مجتهد شدن در فهم آیات معارفی اصلا کار ساده تری نیست.
اما برای امثال بنده که با یللی تللی درس می خوانیم افق اجتهاد نه در حوزه احکام قابل تصور است و نه در حوزه معارف.
اما اینکه اشتغال اندک و معقول به فلسفه مانع اشتغال به احادیث شود بنده چنین تلقی ندارم. اگر بحث شما در افراط و تفریط برخی است که اینها همواره بوده است. عین همین سوال در حوزه ادبیات عرب، فقه و اصول، رجال، و … قابل طرح است. آیا اشتغال به اینها مانع اشتغال به احادیث نمی شود. الکلام الکلام.
التماس دعا
سلام علیکم شما در فرمایشات قبلی تاکید می کردید که ۱فلسفه شرط لازم ورود به معارف است ۲ کسانی در معارف حرفی داشتند که فلسفه را جدی گرفته اند ۳ از کار آنها تعبیر به غور فرمودید ولی حالا فرمودید:(مقدار اندک ومعقول فلسفه خواندن را مد نظر دارید) در ذهن کوچک حقیر قدری سنگین شد چطور می شود با مقدار اندک از فلسفه خواندن از قید تقلید آرائ فلاسفه رهید؟یا تعارض حداقل ظاهری کلام آنان با ظواهر شرع را با وجود اختلاف فراوان آنها در مبنا وتعبیر حل کرد؟واگر با مقدار اندک نمی شود وجدی گرفتن وغور که قبلا فرمودید لازم است حد آن چقدر است؟آیا همان ۱۵ سال که عرض شد را نمی طلبد؟ واین مقدار آیا تمام یا عمده توان تحصیلی نوع در زمان ما نیست؟ اگر هست چطور مانع غور در روایات نمی شود؟و…..(((((((در کل اگر منظور شما از فلسفه خواندن حدیست که شخص در مواجهه با آرائ فلاسفه راجل وبعید الذهن نباشد وتسلط اجمالی بر نظام فکری آنها داشته باشد ودر کل غریبه از فضای اندیشه آنها نباشد این حد همان منظور بنده از آشنایی با فلسفه بود که جز اهل افراط از اخباریون کسی مخالف آن نبوده.بزرگان فقهای ما از علامه حلی گرفته تا آیت الله بروجردی و بهجت و..این حد را داشته اند ومخالف هم نبودند واگر اینطور باشد نظر شما مورد اتفاق فقهای اهل بیت ع می باشد الا ماشذ وندرو لغرض آخر ))))))اما این نظر با جدی گرفتن وغور در فلسفه با مراحلی که برای رسیدن به آن تصور می شود خیال بنده رسید نمی سازد فلذا سوال بنده اینست ((((((حدی که مورد نظر شما از فلسفه است وبه خواندن آن تشویق می فرمایید کما وکیفا چیست؟یعنی چقدر وقت بگذارد؟چند سال؟چه منابعی را؟در چه حد؟{مطالعه اجمالی وپرسش سوال از اساتید کافیست یا استاد دیدن و مباحثه و.. لازم است و.. ))))))با عرض پوزش از تصدیع والتماس دعا
سلام علیکم
بحث شما دامنه بحث را به دو حوزه کشاند و دو ادعا مطرح کردم که ظاهرا با هم خلط شد:
۱) آن مقدار که بنده خبر دارم فلسفه در وضعیت فعلی تنها دانشی است که چراغ تعقل پیرامون معارف (نه احکام) را روشن نگه داشته است لذا اصل بقای آن لازم است.
۲) برای کسی که بخواهد ورود عمیق به معارف اهل بیت پیدا کند، غور جدی (که متناسب با افراد مختلف زمان و مقدارش فرق می کند و یک فرمول کلی من برایش سراغ ندارم) در فلسفه لازم است شبیه آنچه دربار فقه برای مجتهد شدن مطرح می کنیم.
اگر هر کدام از این عرایض را نقد دارید دقیقا بفرمایید.
سلام علیکم فلسفه در شیعه خیال بنده می رسد این باشد :(آزاد اندیشی در حل غوامض مطالبی که از شرع رسیده و فیلسوف نمی خواهد به معنای ظاهری ویا رد علم آن به معصوم ع اکتفا کند لذا می کوشد براهین متعددی بسازد تا ذهن را قانع کند برای پذیرش آنچه او معنای حقیقی معارف در عالم ادعا کرده >تا در نهایت برهان قاطعی بیاورد بر معنای معرفتی که ادعا کرده در چهار چوب ونظام فکری که تنظیم کرده .که شاهد آن کتاب اسفار ملاصدرا است)اولا- آیا تعریف حقیر را از فلسفه شیعی تایید می کنید؟در هر صورت{ ۳} کار در مقابل این فلسفه می توان کرد -۱کلا آن را رد کرد کما اینکه اخباریون کردند -۲آنرا الگو قرار داد ومطابق آن پیش رفت کما اینکه عمده مشهورین به فلسفه در۳ قرن ماضی عمر وجوانی خود را بر تدریس و شرح وتعمق در آثار صدرا و امثاله گذاردند {که این معنا حداقل ۱۵ سال عمر می طلبد آنهم جدی وتمام وقت}۳-چکیده آثار آنها را از خریطین فن گرفت یعنی مثلا مقالات و آثار مختصر اساتید فن را مطالعه وغوامضش را در حد لزوم پیگیری وسوال کرد که این معنابا حتی ۲ سال کار پاره وقت هم ممکن است}بعد مستقیم سراغ قرآن وروایات رفت وبا انس وتمحض در آن (مطالعه “مباحثه واستاد دیدن در مقدمات آن مثل رجال و.. تا ذی المقدمه که درس تفسیر و.. باشد)به مذاق معصوم ع نزدیک شد ودر فهم عمق این فرمایشات از هر چه ممکن است معرفتی از آن حاصل شود استفاده کرد مثل علوم لغت وادبیات حتی براهین ریاضی و قواعد فیزیک ومن جمله براهین فلاسفه و.. ولی محور کار مستقیما قرآن وروایات می شود وشخص عمده توانش را که شاید ۱۵ الی ۲۰ سال باشد مصروف کتاب وسنت می کند ونهایتا انشاالله مفسر قرآن/ محدث آثار اهل بیت ع وعالم دینی با مذاق اهل بیت ع می شودبنده با این تفاصیل خیال می کنم راه سوم به غرض طلبگی نزدیکتر باشد وخواندن فلسفه در این حد وبه این نیت مطلوب است وبالاتر از این مقدار باید اشخاصی پیگیری کنند که بتوانند در کنار آن کار عمیق در علوم منقول داشته باشند وآن برای اوحدی از اعلام ممکن است که مثالش امثال استاد ما باشد. آیا با این عرایض موافقید؟یا شق دیگری از فلسفه خواندن را پیشنهاد می فرمایید؟ نتیجتا خیال می کنم کسی که عمده توانش را مصروف راه دوم کرده نهایتا فیلسوف است نه عالم دینی و صاحب نظر در معارف اهل بیت ع نیست چه صحیح وسقیم روایات را نمی شناسد و با مذاق معصوم ع وظرایف علم حدیث مانوس نیست پس در معارف اهل بیت ع چه بسا راجل باشد چه اینکه در احادیث افقی از معرفت طرح شده که سابقه در فکر بشری ندارد وبرای غیر مانوسین با آن بیگانه است مثل علم شخص به خودش بواسطه علم الهی که در نگاه فلسفه نا معقول بلکه تناقض است ولی روایات برهان برآن اقامه می کند! تا نظر شریف شما چه باشد التماس دعا
سلام علیکم
۱) تعریف شما را قبول دارم اگر منظور شما از قانع شدن ذهن، درک حقیقت باشد نه فقط اقناع صوری.
۲) اگر گزینه سوم شما امکان داشت که نعم المطلوب (اخذ چکیده تحلیلها در دوسال آن هم با کار پاره وقت) اما بعید می دانم. علتش هم این است که آنچه در اینجا مهم است اخذ نتایج اقوال آنها نیست که در چنین زمانی شاید میسر باشد بلکه نحوه استنباط حقایق و نحوه مدلسازیهایی است که برای درک معارف لازم است.
دوباره مطلبی که چندبار گفته ام را تکرار می کنم:
آیا در حوزه احکام نیز مگر هدف اصلی استنباط حکم شارع از روایات نیست؟ آیا همین روش (اخذ چکیده تحلیلها در دوسال آن هم با کار پاره وقت و سپس مراجعه مستقیم به متون اصلی) را برای فقیه شدن کافی میدانید؟ اگر خیر، آیا پیچیدگیهای معارف کمتر از پیچیدگیهای احکام علمی ظاهری است؟.
ضمنا درباره علم شخص به خودش بواسطه علم الهی که آن مقدار که یادم هست نه فقط در فلسفه ما متناقض نیست بلکه ملاصدرا هم آن را برهانی کرده و در ذهنم هست که آیت الله جوادی آملی تاکید می کرد که غیر از این فرض ندارد.
سلام علیکم فرمایش جنابعالی که می فرمایید اگر چنین بود در احکام هم باید چنین می بود چه بسا اول کلام باشد نظر بنده می رسد به صریح قرآن هدف از طلبگی فقاهت در دین است و موضوع بحث طلبگی باید در معنای فقاهت مورد نظر قرآن وراه رسیدن به آن باشد وفقاهت اصطلاحی در حوزه که معنای آن وسبک وروش ومتد رسیدن به آن در گذر زمان تغییر بسیار کرده نباید وحی منزل تلقی شود وچه بسا همین حواشی وعرایض که ذکر شد در باب فلسفه به فقاهت اصطلاحی هم وارد باشد یعنی چه بسا غور بیش از حد در آن هم انسان را از فقاهت حقیقی که مقصود قرآن وروایات است باز دارد!البته این مطلب مورد تصریح بزرگان فقاهت واخلاق مثل مرحوم نراقی(استاد شیخ انصاری)در معراج است چه فقیهی است (فرضا) که در باب روایات طبی اهل بیت ع(حدود۵۰۰۰روایت) عوام محض است؟او چه فقیهی است که در باب معارف اهل بیت ع راجل است؟اوچه فقیهی است که در علم اخلاق حرفی ندارد و استاد ندیده؟و..فقط در ابواب فروعات فقهی عمری زحمت کشیده وحواشی بزرگان فقه بر استدلالات قدما را آنهم در مساءل فرعی فقه بررسی ونقد کرده؟(البته بحث فرضی است وفقهای عظام ید طولا در این امور وبیش از این داشتند)اشکال بنده اعم از فلسفه ومانند آن وبه نداشتن متد برای رسیدن به فقاهت مورد نظر اهل بیت ع بود که شامل فقه الاکبر علم عقاید ومعارف فقه الاوسط علم اخلاق ودر پایین ترین رتبه فقه که علم به احکام باشد می شود.خیالم رسید که آنها که این تقسیمات و..تفصیلات را در فرمایشاتشان دارند چطور راه رسیدن به آن را نفرموده اند؟مثلا راه آغاز تفکر که در کافی امام صادق ع می فرماید را کجا به آن نگاه علمی شد؟ چرا فلاسفه متکفل فقه الاکبر شوند وفقها (اصطلاحی وفرضی) کنار ایستاده دشنام بگویند!عرفا(اصطلاحی) ومتصوفه عهده دارعرفان عملی واخلاق شوند وباز فقها(اصطلاحی)در حاشیه تکفیر کنند!در احکام هم بعد از مشروطه تقنین وقضاوت وتنظیم سند و.. از شءون فقاهت عملا گرفته شدوخیل مساءل مستحدثه به سوی جامعه سرازیر شدولی الان باز هم عمده توان فقاهت(اصطلاحی)صرف حاشیه زدن به استدلالات فقهای قبل مشروطه وتبعا مساءل قدیمی وبعضا بدون موضوع می شود!چه مانع دارد الکلام الکلام شود ودر فقه هم عده ای با استعداد های خاص که تعمق در فروعات آنها را از تعمق در فقه اکبر واوسط وشناخت موضوعات جدید اجتماعی واقتصادی و.. باز ندارد به عنوان واجب کفایی به این مهم بپردازند وسایرین ضمن مساله دان شدن در احکام از واجب عینی کسب یقیین در معارف و استاد دیدن وتخلق به اخلاق اهل بیت ع باز نمانند پس اشکال بنده همانطور که به فلسفه بود به فقاهت ۱۰۰سال اخیر هم هست ومانعی نمی بینم که الکلام الکلام باشد چون تکلیف را در تفقه در دین میدانم چنانچه روات احادیث واصحاب اهل بیت ع و قدمای فقها دنبال آن بودند واز مسائل فیزیک وشیمی ونجوم وطب واخلاق واحکام وملکوت وجبروت و.. از ائمه سوال می کردند تا به آن منابع نور علما وعملا نزدیک شوند .آیا با عرایض حقیرموافقید؟ خصوصا اینکه بین معارف اهل بیت ع وفقاهت در نگاه آنان(روات وقدمای فقها{مخصوصا قبل از علامه حلی}) تفاوت چندانی نیست واین تفاوت زاییده مرور زمان وتبدلات تاریخی واجتماعی و…در زمان ماست.پس مقصد در واقع یک چیز است وراه رسیدن به آن هم قاعدتا منحصر به خودش می باشد وتوسط اهل بیت ع بیان شده ونباید لزوما دست به دامان علوم صادره از غیر آنها برای رسیدن به فقاهت(فهم عمیق)در معارف وطریقت آنها شد.آیا عرایض حقیر خیلی دور از آبادیست؟التماس دعا
سلام علیکم
با عرض پوزش پاسخ بنده به آخرین جمله شما مثبت است. اگر کسی در فقه وارد شود می فهمد که واقعا فقاهت امر ساده یابی نیست و واقعا مثلا عمق و دقتهای فقه شیخ مفید با شیخ انصاری قابل مقایسه نیست. البته بنده وارد نشده ام و دارم حوالی کتب فقهی بازی می کنم و صلاحیت اظهارنظر ندارم.
التماس دعا
در ضمن شما از ۲ نفر از علمای شیعه نام بردید که تسلط آنها بر علوم منقول جای انکار نیست و قاعدتا فلسفه را از فیلترقرآن و احادیث گذرانده اند ولی آیا فلسفه بما هو هو علم حضوری شخص به خود را می پذیرد که به علم الهی باشد؟در اینصورت علم انسان به خودش با واسطه چیزی خارج از اوست واین با تعریف حضوری بودن علم او به خودش متناقض نیست ؟البته بنده هرگز ادعای تسلط بر فلسفه ندارم کما اینکه در هیچ علمی هم ندارم وفقط برداشتم را عرض کردم اگر اشتباه فهمیدم لطفا اصلاح بفرمایید
فلسفه بماهوهو یعنی چه؟ در کجا یافت می شود؟ اگر سخن این بزرگواران برهانی است پس فلسفی بماهوهو است و اگر نیست فلسفی نیست. و البته این بزرگواران ادعای برهان دارند
سلام علیکم فلسفه بما هو هو همانطور که تعریف کردم وتایید فرمودید(آزاداندیشیست پس اعتنا به هرنتیجه ای که حتی یکی از مقدمات آن منقول وتعبدی باشد در آن راه ندارد ) بر خلاف کلام که شخص قبلا ایمان اجمالی به آنچه از شرع رسیده دارد حالا دنبال برهانی کردن اعتقادات تعبدی قبل می رود تا هم ایمان خودش راسختر شود وهم توان دفاع ازاعتقادات در برابر خصم داشته باشد و برخلاف عرفان که شخص میلی در سویدای دل به سوی کمال احساس می کند وبه دنبال نیل به این کمال درصدد تصفیه باطن از نقایص است و برخلا ف عرفان نظری که در صدد برهانی کردن مشاهدات ودریافت های قلبی عارف است بلکه فیلسوف مانند دکارت
(وقاطبه فلاسفه غرب که شرح شکاکیت مشابه دکارت آنها را فروغی در سیر حکمت در اروپا آورده )در همه چیز شک می کند واز بنیادی ترین اولیات معرفت شناسی شروع میکند واز معلومات بدیهی ذهن انسان با تکیه بر ابزار معرفت شناسی مخصوص به خود (منطقی که به عنوان مبنای معرفت شناسی قبول کرده)سعی دارد عالمی عقلی شود (هستی را بشناسد)لذا((مقوله ایمان وتعبد در ذات فلسفه بی معناست)) فلذا در محل بحث: چنین شخصی در همه چیز شک کرده وسیر مجهول به معلوم خود را از بدیهی ترین معانی مثل وجود و.. شروع کرده تا نهایتا مبدا و.. وشناخت هستی را برای ذهنش برهانی کند حال چطور برهان اقامه کند که همان مبنایی ترین چیزی که به عنوان بدیهی بدون نیازبه برهان فرض کرده در واقع با واسطه علم مبدایست که در انتها ی سیر برهانش می خواست وجود یا عدم آن را اثبات کند؟! آیا این غیر معقول یا تناقض نیست؟)}« البته آنچه که امروز فلسفه نامیده می شود در حوزه بیشتر حکمت متعالیه است که نظر حقیر رسیده شباهتش به عرفان نظری بیش از فلسفه است جدا از این استشهاد واستعانه از کلمات معصومین درآن این روش هستی شناسی عرفان مبناو فلسفی گونه صدرا را به روش متکلمین نزدیک می کند و..تا اینجا شاید اشکالی نداشته باشد(حتی اگر بعضی ادعا کنند این التقاط است وشواهد فراوان برآن بیاورند) اما اشکال اصلی در نظر بنده اینست: زیدی که حدیث شناس نیست وبه وجوه و ظرایف روایات تسلط ندارد (ومانند اسلاف حکمت متعالیه که خود محدث وصاحب اجازه روایت بودند نیست)آنوقت ممکن است اساس دستگاه معرفت ذهنش را بر روایاتی بار کند که اگر خبره حدیث بود می فهمید روایت در آنچه او ادعا کرده ظهور ندارد یا اصلا روایت ضعیف ومعرض عنه بلکه جعلی بوده واو نقش بر آب می کرده! اشخاصی مثل آیت الله جوادی که در تفسیر و حدیث وفقه و.. صاحب نظرندقاعدتا می دانند کجای آزاداندیشی(فلسفه بما هوهو)با اعتقادات حقه واحادیث صحیحه در تعارض است و دستشان به طناب قرآن وروایات است ودر چاه آزاد اندیشی نمی افتند(انشا..)اما آنهاجمع بین فقاهت وتفسیر وفلسفه و…کرده اندواز ابتدای عرایض(۲ماه قبل)فرض شد که (الجمع مهما امکن اولی من الطرح واینها محل بحث نیستند)اما آیا کسی که ممحض در فلسفه شده وتسلطی در علم تفسیر وحدیث ندارد ولو کتب مختصر حوزه را در این باب مثل نوع طلاب امروزه تورق کرده باشد اما به حد استادی وتسلط نرسیده(دور از محضر شما مثل بسیاری از اهالی فلسفه امروز حوزه)چنین افرادی: ۱-آیا موارد تضاد نتیجه استدلال فکر آزاداندیشش را با احادیث صحیحه می شناسند؟( البته با تکیه بر مبنای قطعی خود(که نتیجه یقینی بدهد) ۲-اگر جواب منفیست چه راهی پیش رو دارند ؟به نظر می رسد دو کار می توان برایشان متصور شد:۱-تعبدا به آنچه اساتید کار کرده مثل ایشان می فرمایند ملتزم شوند ودست از تلاش برای اقامه برهان بردارند بالاخص در مواردی که مبنای فلسفیشان با ظواهربعض روایات در تعارض است .که این با هدف فلسفه وتعریف آن متناقض است!واگر قرار است آخر الامر متعبد به حاصل کار خریطین فن شوند از ابتدا حاصل کار آنها را مختصرا می گرفتند وسعی بیهوده نمی کردند!۲-بگویند ما با برهان به قطع رسیده ایم واحادیث یا سندا ویا دلالتا ظنی هستند وما قطع خود را به خاطر ظن منقول رها نمیکنیم وبجای آن بگردند وموافق با محتوای اندیشه خود احادیثی (خواه صحیح یا سقیم) را مصادره به مطلوب کنند در این صورت راه آنها از راه علمای شیعه{ که با دو بال روش معقول وجمع با قاعده (مثل تشخیص مواردحکومت وورودوتعادل وتراجیح و… از فنون علوم منقول) بین روایات معصومین ع سعی در رسیدن به عمق فرمایشات قرآن وحدیث داشته اند} جداست!ودر صورت اول هم سعیش در پیگیری تفصیلی فلسفه بیهوده بوده چون کارش ختم به تعبد به کلام بزرگان شده واین تضییع عمر وجوانی است!پس در نتیجه اگر توان ادامه راه علمای جامع معقول ومنقول را (که تسلط بر هر دو طریق داشته اند )کسی در خودش ندید به همان اجمال در فلسفه ونهادن عمر بر قرآن واحادیث در باب معارف اکتفا کندتا به دو آفت مخالفت اعتقادات حقه یا تضییع عمر وجوانی دچار نشود .اینها چیزیست که به ذهن حقیر رسیده و محضر شما عرضه کردم تاهر جایش را که غلط می دانید اصلاح بفرمایید با تشکر التماس دعا
۱) فیلسوف از بدیهی شروع می کند اما در آنجا نمی ماند و به بسیاری از نتایحج می رسد و این هم یکی از آن نتایج.
۲) در مورد قضاوت در مورد اشخاص بنده چنین نظری ندارم که شما دارید. اگر کسی این گونه است که شما می گویید (که فلسفه می خواند اما نمی فهمد و تقلید می کند) عمرش را هدر داده و از محل بحث خارج است. اما اینکه اکثرا چنین باشند بنده چنین تصوری ندارم.
التماس دعا
اما راجع به فقاهت واینکه فرمودید امرآسان یابی نیست دقیقا بنده همین را معتقدم وبه همین علت عرض کردم مانعی ندارد هرچه راجع به فلسفه گفتیم مشابهش البته با تناسب موضوع در فقاهت بگوییم فلذا: اولا در موضوع فقاهت بگوییم: بین فقاهت اصطلاحی وفقاهت در کلام اهل بیت ع فرق است وبه نظر می رسد فقاهت در کلام اهل بیت ع اعم از استادی در استخراج فروع احکام از ادله تفصیلی باشد وتعمق دراعتقادات ومعارف وسعی در شناخت دقایق علم اخلاق را هم شامل است. وثانیا فقیه تر واعلم در لسان آنها کسی است که یقیینش بیشتراست واز علم الیقیین به عین الیقیین وبالاتر دست یافته واز شدت فقه ایمان به معارف حقه با گوشت وپوستش در آمیخته (رزقنا الله وایاکم)ومکارم اخلاق از لسان به اعضا وجوارحش سرایت کرده ! با این برداشت موافقید؟ اما افقه واعلم در اصطلاح امروز حدود بیش از ۲۵ معنا بین فقها دارد که در هیچکدام شرط فقاهت این نیست که به درستی ومطابق با واقع بودن فتاوایش یقین داشته باشد!فلذا این فقاهت اصطلاحی به نظر می رسد بیشتر فنی از فنون باشد مثل طب و.. وفنون نظامی و..وصد البته مانند علم حقوق که برای حل یک معضل خارجی انسان مجبور است در حد لزوم فنی را تحصیل کند تا مشکل حل شود فلذا نهایتا واجب کفایی است برای مستعدینی که اشتغال به آن آنها را از واجب عینی تحصیل یقین به مبدا ومعاد باز ندارد تا اینجا کجای عرضم مخالف نظر شماست؟ اما اینکه وارد مصادیق شدید ونام بزرگانی مثل شیخ مفید وشیخ انصاری آورده شد آنها بزرگانی بودند که در قله های یقیین وقدس وتقوا بودند و ورودشان به فقه اصطلاحی برای زمین نماندن علم فقاهت وعمل به واجب کفایی بود فلذ مثلا شیخ نهایت قدرت استدلال فقهی را با آخرین متد معاملات مبتلا به زمان خود می نویسد وراه را بریاوه گویانی که قایل بودند فقه به درد حل قوانین تجارت نمیخورد می بندد(البته در زمان خود) ولی زمان شیخ مفید اقبالی به ایشان در حد حکومت محلی آل بویه شد که مدت وبردش محدود بود وسلطه هم با فقه سنی بود لذا شاید دقت وزحمت آنچنانی شیخ انصاری در زمان مفید اصلا به کار نمی آمد وحتی خلاف تقیه بود!آیا این تحلیل را خلاف می دانید؟ نتیجتا عرض شد اصل در کار طلبه باید تحصیل یقیین در عقاید و معارف باشد چون فاقد شی معطی شی نیست واگر خودش یقین نداشت به عقایدش چطور تبلیغ دین کند ومردم را از ظلمات وهم به نور یقیین برساند؟! این مطلب خلاف است؟ وعرض شد مساله دان بودن در فروعات برای نوع کافیست (که البته با پیچیدگی موضوعات جدید وکثرت اختلافات مبانی وفتاوای مراجع همین معنا به نظر خبره هایی مثل آقای فلاح زاده ۱۰ الی ۱۵ سال طول می کشد ومباحثه ومطالعه وپیگیری در کنار تعقیب چند سال درس خارج می طلبد!) پس واجب کفایی اجتهاد در احکام فرعی برای حل مشکلات علم فقه را کسانی باید پیگیر شوند که این راه طولانی رسیدن به اجتهاد مسلم که ۲۰ الی ۳۰ سال احتمالا طول می کشد آنها را از واجب عینی تحصیل یقیین درعقاید ومعارف باز ندارد وآنها هم در این زمان اقلون عددا والاعظمون عند الله اجرا! کجای این عرایض را دور از آبادی می دانید؟ لطفا مشخصا تعیین بفرمایید تا اصلاح شود. با پوزش از اطاله کلام حقیر وتشکر از زحمات شما
ظاهرا تصور حقیر با حضرتعالی در باب نحوه حرکت در مسیر علمی فرق دارد. بنده حرکت قافله علم را تدریجی می دانم و اینکه آیندگان بر دوش گذشتگان سوار می شوند و لذا مطالبی می فهمند که گذشتگان نمی فهمند. خلط بین یقین شخصی افراد با تکلیف فردی یا اجتماعی شخص در حوزه پژوهش علمی را هم نمی پسندم. هرکسی شخصا وظایفی به نحو واجب عینی در کسب معارف و احکام دارد و بقیه اش واجب کفایی و یا مستحب است. واجب عینی آن گونه که از فتوای عموم فقها برداشت می شود خیلی اقلی است و نیاز به تحصیل در حوزه هم شاید نداشته باشد. بقیه اش واجب کفایی یا مستحب است که البته اگر کسی ظرفیت داشته باشد و دیگران نداشته باشند برای او واجب کفایی واجب عینی می شود. اینکه چیزی که خوب می دانیم را واجب عینی کنیم خلاف احتیاط است
صدرفرمایش شما صحیح است ودر علوم معارفی اعم از کلام فلسفه وتفسیر به معنای اخص و..حتی فقه الحدیث تا حدود ۸۰ سال پیش گاهی جدال بین مبانی گاهی رشد مختصر گاهی هم جهش بوده اما غرض طلبگی فراموش نمی شد وهم وغم اصلی فهم قرآن وروایت برای عمق بخشیدن به معرفت قلبی شخص و بعد نشر این یقیینیات بود………………………..فلذا علما یا صاحب اجازه روایت بودند( که به معنی استادی در علم حدیث بود بدون صلاحیت صدور فتوا وحکم در حلال وحرام). یا اگر صلاحیت آن را هم استادش که غالبا از مراجع بود در او می دید به او اجازه اجتهاد هم می داد(به روند اجازه گرفتن علما حتی معاصرین مثل آقای سیستانی ازمرحوم خویی و.. دقت کنیم)ولی مذاق های مختلف واستعدادهای متفاوت باعث می شدبعضی در نیل به این هدف علاوه بر تسلط بر منقولات به سیر عرفانی فلسفی بپردازند مثل صدرا و..تا علامه طباطبایی و… اما امروزه حوزه به سمت پرورش افرادی می رود که دور از محضر شما ادعای فهم عمیق معارف قرآن وحدیث را داشته باشند وخود را بر دوش قدما ببینند بدون اینکه احدی استادی آنها را در علوم منقول از نبی ص وايمه ع تایید کرده باشد!(چون بدون استاد دیدن ومباحثه ووقت گذاشتن جدی وتمحض در این علوم چگونه استاد فهم قرآن و نقل حدیث شدن ومحدث و مفسرگردیدن ممکن است؟)آیا با پرداختن تفصیلی به فلسفه ومطالعه اجمالی قرآن وحدیث می شود در باب معارف پا روی دوش جامعین علوم معقول ومنقول از قدما گذاشت وبه فهمی عمیقتر رسید؟خود فلاسفه قدیم و متاخر شیعه چقدر تاکیید بر گذاشتن عمر برقرآن وحدیث وپرهیز از اتلاف عمر در اقاویل فلاسفه(تعبیر صدرادر مقدمه اسفار) دارند؟واز اشتغال به هر علمی که مانع صرف عمر بر ثقلین شود نهی می کردند(کلمات صدرا وفیض و..مضبوط است)؟حال ۱-آیا عمق بخشیدن اعتقاد به معارف قرآن وروایات به معنی جستن از قید تقلید در عقاید حقه ودر آمدن از هر وهم و شکی در باب معرفت مبدا ومعاد و..از اصول اعتقاد واجب عینی شخص نیست؟ ۲_آیا تحصیل این یقیین که تقلییدی وظنی نباشد حداقل مستلزم فهم وتسلط بر لسان قرآن وروایات وانس با مذاق معصومین ع ومبنا داشتن در حل تعارضات ظاهری روایات وقرآن نیست؟ (به خیال بنده جواب اینست که بله اولا این یقیین به اجماع مراجع واجب است وثانیاهم طی این مقدمات عادتا لازم است ثالثا آسان برخورد کردن مشهور با مساله یقیین در اعتقاد به علت عسر تکلیف کسب آن بر مستضعفین است والا چه کسی تلاش برای تحصیل یقیین به معنای فوق را برای مستعد آن وملتفت به تقلیدی بودن اعتقاد اجدادی واجب نمی داند؟گر مخالفید بنده را ارشاد بفرمایید…………اما اگر موافقید طی این مراحل که مستلزم حداقل ۱۵سال تحصیل است برای غیر اهل علم چطور ممکن است وچطور رسیدن به یقیین مبتنی برغیر تقلید آباء وبزرگان امر ساده وحد اقلی است؟(البته بدیهیست صاحبان معجزات وخوارق عادات که ره صد ساله یک شبه رفتند در طی این راه حکم خود را دارند واز باب ما من عام الا وقد خص تخصصا از لزوم طی راه علمی متعارف خارجند همانطور که پشت کوهی ها وکندذهنها ومستضعفین را خارج کردیم)
سلام علیکم
چندبار عرض شد که: اگر معنای خواندن فلسفه «پرداختن تفصیلی به فلسفه ومطالعه اجمالی قرآن وحدیث» باشد معلوم است که نارواست و از محل بحث خارج است.
اما در مورد سوالتان:
آیا طبق فرض شما مراجع ورود جدی در حوزه علمیه را بر همگان واجب می دانند؟ لازمه برداشت شما از فتوای مراجع، وجوب حداقل ۱۵ سال تحصیل است؛ در حالی که مراجع محترم حتی اصل سوادآموزی را هم را واجب نمی دانند. لذا برداشت شما از قدر متیقن واجب عینی در تحصیل معارف قابل دفاع نیست.
سلام علیکم بله البته ورود به حوزه(پیگیری حرفه ای علم دین) برای همه مکلفین نه تنها واجب نیست بلکه به نص قرآن(آیه نفر) ممکن نیست وموجب اختلال نظام جامعه است وبا واجبات کفایی دیگر در تعارض است ولی همان آیه نفر وابواب مختلف روایات بر دیگران لازم می کند بدور عالمی ربانی که از سرچشمه علم سیراب شده وبه سوی آنها آمده جمع شوند وشبهات ومساإل خود را از او بپرسند وتحقیق برای شناخت عالم جامع شرایط (بنا بر فتوا یا احتیاط) بر عوام واجب است(اما الحوادث الواقعه…و عالمی که مخالفا لهواه فللعوام ان یقلدوه) وچون جواب داد به جان قبول کنند وانکار نکنند که (الراد علیهم کالراد علینا …)واین منحصر به فروعات نیست فقط شکل استفاده متفاوت است پس اگر در دل خود شکی به معارف حقه ببینند به حکم اولین مساله تمام رسالات مراجع اگر قادر به تفکر واقامه برهان نیستند که اکثرا نیستند باید آنقدر از علمای ربانی به عنوان بهترین ومطمإن ترین راه هدایت در زمان غیبت بپرسند که از شک خارج شوند(فاسالوا اهل الذکر..)پس یابه دنبال کسب معرفت در دین هجرت میکنند و با دادن نقد جوانی وتوفیق الهی عالم واز مصادیق رواة احادیثنا می شوند که عوام باید در حوادث واقعه به آنها رجوع کنند(که تحقیق اینست که مقید به فروعات فقه نیست وشبهات اعتقادی را به طریق اولی می گیرد(علماء شیعنا المرابطون علی …که وظیفه علما را حفظ رمه بی صاحب موالی اءمه از شبهات شیطان معرفی می کند وشبهات هم بیشتر در عقاید است) واگر عالم ربانی به هر دلیل نشدند بر آنها رجوع مستمر واستفاده از محضر عالم ربانی وزندگی در سایه رهنمودهای او واجب است واین خود طلبگی است! فقط به شکل پاره وقت وغیر حرفه ای واگر کسی در این حد هم متعلم نبود وبر سفره علوم آل محمد ننشسته بود مصداق قسم سوم از فرمایش مولا به کمیل در نهج البلاغه است(الناس ثلاثه ۱-عالم ربانی و۲-المتعلم علی سبیل نجات و۳-همج رعاع یمیلون مع کل ریح لا یستضیأون بنور العلم ولا یلجإو الی رکن وثیق!) !!!!!!!!!! .وضمنا بعض علما بر مستعدین طی مراحل رسیدن به اجتهاد را واجب عینی می دانند(البته اگر امید عرفی دارند مجتهد شوندچون به نظرشان من به الکفایه امروزه نیست)ودیگران واجب کفایی می دانند که واگذار به مکلف شده و وجوبش معلق به وجود یا عدم من به الکفایه وفقدان موانع ووجود مقتضی مثل استعداد و…از شروط رسیدن به صلاحیت اظهار نظر درامر دین باشد…………..حال اکثر مردم چون امید عرفی رسیدن آنها به مرتبه صاحب نظری در علم دین به علت فقدان شرایط نیست با ادله نفی حرج و… تکلیف اصلی از ایشان ساقط است ولی تلاش برای رسیدن به یقیین در حد خود که حد اقل شک بالفعل در اصول عقاید نداشته باشند به حکم عقل ونقل واحتیاط وفتوی بر عهده جمیع مومنین ومومنات باقیست و مقدار تلاش برای رفع شک وحصول یقیین یختلف بعدد النفوس ودر زمان ما با کثرات شبهات وکثرت اعدائ وغلبه آنها بر ابزار تبلیغ چه بسا عمری طول بکشد!……………………..اما فرمایش شما که مراجع حتی با سواد شدن را واجب نمی دانند بله ولی به دلیل ذیل است واین حکم اولی است:چون راه استفاده علم را که در رساله ها آمده در ۳ یا ۴ طریق منحصر کرده اند ۱شنیدن از خود عالم ۲ شنیدن از ناقل موثق۳دیدن دستخط عالم یا رساله او(که این آخری فقط لازمه اش باسوادی است) پس بیسواد می تواند بپرسد وبا گوش خود بشنودفلذا سواد برایش مقدمه واجب نیست پس با سوادی بر او واجب نیست! اما حال اگر فرض مساله این باشد :اگر دو راه اول برشخصی بسته بود وتنها راه رفع جهل ورسیدن به علم کتبی بود وشخص هم بدون عسر وحرج می تواند با سواد شود ورفع جهل وشبهه خود بنماید آیا این کار بر او واجب است؟جواب : بله به حکم ثانوی اینکه هر کس باید مساأل مورد ابتلایش را بیاموزد وفرض انحصار طریق آن برای مکلف درتحصیل سواد است این امربر او واجب است!والبته تعیین مصداق در شان فقیه نیست پس چون حکم اولی وجوب تحصیل علم اعم از وجوب تحصیل سواد است تا راه منحصر نشده ادله مقدمه واجب آن را نمیگیرد!حال این عدم وجوب را شما چطور مبنای قیاس اولویت قرار دادید واستفاده کردید که چون سواد واجب نیست پس کذا وکذا بنده متوجه نشدم. اگر نظر شریف شما غیر از این باشد دلایل شما مزیل شبهه خواهد بود با تشکر
والبته برای بنده نظر شریف شما معلوم بودوفقط اشکال به تطبیق آن با وضعیت فعلی طلاب وحوزه بود نه اصل فرمایش………. واز اول هم تاکید شد که الجمع مهما امکن اولی من الطرح پس {اگر جامع معقول ومنقول شدن برای کسی ممکن بود اگر کفایتا بر او تحصیل معقول متعین نباشد حداقل اولی است و اشکالی به فلسفه خوانی تفصیلی او نیست }………….اما این قضیه کلی و حقیقی است ولی قضیه خارجی در واقع اینست که این جامع معقول ومنقول شدن برای غیر نوابغ در این زمان ممکن نیست…………….. .ودلایل آن تا الان مفصلا عرض شد……………….. اضافه بفرمایید:چند نفر الان امکان وتوان واستعداد دارند در دو رشته علوم انسانی دکترا بگیرند مثلا هم دکترای علوم حدیث هم دکترای کلام وفلسفه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟حال آیا صاحب نظری مورد نظر طلبگی یعنی اجتهاد چند مرتبه بالا تر از دکترا است ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟به عنوان مثال وبرای تقریب ذهن :حوزه جامه الزهرا س اجتهاد تجزی را رسما فوق دکترا حساب کرده! پس اجتهاد مطلق قاعدتا فوق فوق دکتراست! به نظر شریف شما آیا رسیدن به فوق فوق دکترا در علوم قرآن وحدیث وهم زمان رسیدن به فوق فوق دکترا در فلسفه امروزه ممکن است؟؟؟!!البته علامه طباطبایی آقای بهجت مرحوم کمپانی وامثالهم از کسانی که شما می شناسید جمع بین هر دو کردندولی تحقیق اینست که امروزه این جمع با کثرت مشاغل وورود دیر هنگام به تحصیل علم دین تقریبا وبرای اکثریت محال است !!!!!!!!!!!حال اگر به مرتبه اجتهاد و رهایی از تقلید در فلسفه نرسیدآیا مفهومش باقی ماندن برتقلید از بزرگان در کل یا بعض مبانی فلسفی نیست ؟؟؟؟؟؟؟!!!وعرض شد اگر بناست کسی بعد از تلاش بسیار مثلا اخذ دکترا(دور از محضر شما)باز از قید تقلید در مبانی نرهد این چه اتلاف عمریست؟! از همان اول حاصل فرمایشات بزرگانفلسفه را مختصرا میگرفت وجوانی محدود خود را صرف تلمذ وتحقیق واستاد شدن در قرآن واحادیث که مورد سفارش اصلی و اکید اهل بیت ع وقاطبه علمای معقول و منقول است می کرد .این خلاصه اشکال بنده به{ سفارش عمومی طلاب برای پرداختن تفصیلی به فلسفه بود که ظاهرا شما در این زمانه آن را لازم می دانید}. البته با نگاه مصداقی وواقع بینانه به وضعیت فعلی حوزه وطلاب …….وصد البته منظور اصلی استفاده از محضر شما بوده با تشکر
سلام علیکم
دو مقام بود که با هم خلط شد و قیاس اولویت مذکور ناظر به آن بود. یکی اینکه واجب عینی در تحصیل علم چه اندازه است که قطعا خیلی کمتر از مقداری است که شما معلوم کرده اید (۱۰-۱۵ سال). دوم اینکه اگر غیر از آن از باب واجب کفایی یا مستحب است آنگاه اینکه تخصص در یک حوزه نیازمند ۲۰ یا ۳۰ سال یا حتی بیشتر باشد، نقصی بر طلبه مربوطه که تحصیل در آن حوزه را واجب کفایی یا مستحب دانسته نیست. این حوزه می تواند ادبیات عرب باشد می تواند فقه باشد می تواند اصول باشد و می تواند حوزه معارف باشد و در حوزه معارف، بنده بر نقش فلسفه خوانی در تحصیل عمیق معارف تاکید داشتم. جمله بنده یک جمله شرطیه بود (البته آن هم احتمالی نه صددرصد) و آن اینکه بعید می دانم کسی بتواند در معارف نظری اهل بیت به فهم عمیقی برسد مگر اینکه در حوزه تفکر فلسفی ممارست جدی کند. شما اشکال کردید که این ممارست ممکن است ۱۰-۱۵ سال طول بکشد یا بیشتر، بنده هم عرض کردم در فقه و سایر حوزه های تخصصی هم همین طور است. شما گفتید این ممارست طولانی ممکن است برخی را را از تحصیل واجب عینی در معارف اهل بیت باز دارد عرض شد که آنچه واجب عینی است حد بسیار اقلی است، فرمودید بسیاری همچنان مقلد می مانند عرض شد در فقه هم همین طور است و آنها خارج از محل کلامند و خلاصه اینکه اگر اقتضای تخصص این است فرقی بین فقه و فلسفه و … باقی نمی ماند.
التماس دعا
سلام علیکم۱- آیا ازاله شک وشبهات از قلب در معرفت توحید و معاد ونبوت عامه وخاصه وامامت اءمه اثنی عشر و.. از اصول اعتقاد و تحصیل یقیین به آن برهر مومنی واجب عینی نیست؟………………….۲-آیا یقیین بدون دغدغه وتردید برای هر کس به آسانی ومدت کم وبدون نیاز به استاد وطی مقدمات وتعلم براهین و.. حاصل می شود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟آیاباز هم قضیه حقیقی با عالم خارج وقضایای شخصی خلط نشده؟!حکم تحصیل یقیین برای مکلف بنا برقضیه حقیقیه:اگرفرضا شخصی بالفطره ذهنش از شبهات خالی باشد وبا صفای دل وسادگی به همه امور اعتقادی مطمءن باشد طوری که احتمال خلاف ندهد (بلکه غیرش را اصلا تصور نکند!)مثل چوپانی ساده دل وبی سواد در قله های کوه در ۱۰۰ سال پیش در زمان صاحب عروة!آیا کار علمی اعم از منقول یا معقول وحتی تحصیل مقدمات آن مثل سواد بر او واجب است؟جواب قاطبه علما:خیر واجب نیست…و در عوض هر کتاب یا فیلم و..که اورا از این اطمینان مادرزاد خارج کند با فرض اینکه جواب دادن برایش ممکن نیست استفاده از آن کتاب مجلس وفیلم و..برای او حکم خواندن کتب ضاله دارد وحرام است!(واکثر اهل الجنه البلها!)اما در واقع فقه برشذوذ بنا نشده وواقعیت اینست: برای مخصوصا اهل علم که توجه به شبهات عدیده اعتقادی در خلال کتب(که بعضا مشتمل برامور ضاله بوده) و ابزار ارتباطی پیدا کرده اند و احتمال خلاف اعتقادات حقه در ذهن ایشان دغدغه ایجاد کرده آیا سعی برای ازاله شبهات وتحصیل یقیین بلا خلاف به اعتقادات حقه مخصوصا اصول دین بر ایشان واجب است؟جواب :تلاش متعارف تا آنجا که به وسواس یا عسر وحرج منتهی نشود واجب است!آیا اینطور نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟.(طی مقدمات برای جواب برهانی به امور اعتقادی از علوم عربیه ومنطق و.. تفسیر و علم حدیث و.. تاآنجا که شخص در مبنای اعتقادی چنان قوی شود که هیچ شبهه ای او را به اضطراب نیاندازد الیوم آیا کمتر از ۱۵ سال طول میکشد؟ )در نتیجه برای اهل علمی که توجه به شبهات پیدا کرده رسیدن به قطعی که شبهه ای در آن نباشد در معارف حقه قاعدتا همین مقدار طول می کشد .حال شما اشکال نقضی بفرمایید که شخصی اهل علم هست توجه به شبهات داشته اصلا ذره ای دریقیین او هم خللی نیامده قلت:او که چنین حال خوشی دارد اصلا چرا ذهن خود مشغول فلسفه وغیرآن کند؟برود قرائت قرآن وتبلیغ احکام ومعارف دین و.. کند وثوابهای عظیم ببرد! …..واگر بفرمایید خیر شبهه وتردید آمده و فلسفه می خواهد ازاله شبهات کندقلت:بله بعضی مباحث فلسفی خصوصا تعلم براهین توحیدی در رفع شبهات وتثبیت یقیین موثر است اماآیا بحثهای طولانی سر اصالت وجود یا ماهیت؟یا قدمت یا حدوث عالم؟یا وحدت وجودو..در قالب اسفار من الخلق الی الحق و…کمکی به ازاله شبهات اعتقادی وتحصیل یقیین به آنها می کند؟و…در کل خیال بنده اینست:{ پرداختن به فلسفه و استفاده گزینشی از آن تنها اگر ختم به استفاده ابزاری برای رسیدن به معرفت برهانی برمعارف شودمطلوب است ولی غور در مباحث ذوقی آن وحل اختلافات فلاسفه در اموری که اعتقاد به آن واجب نیست رتبه اش متاخر از اموریست که مقدمه است برای رسیدن به مبنای یقیینی در اعتقادات واجبه }}{{{{{{{{{پس اگر کسی امر واجب خود را که فرض شد شاید ۱۵ سال طول بکشد توانست همزمان با غور در فلسفه انجام دهد فبها والا از باب تزاحم باید به امر تحصیل یقیین بپردازد وغور جدی در مباحث فلسفی را موکول کند به بعد از رسیدن به مبنای یقیینی ونه تقلیدی در اعتقادات ومعارف واجبه حقه }}}}}}آیا این نتایج وعرایض را می پسندید؟ انشا..اطاله کلام راعفو بفرمایید باتشکر
سلام علیکم اگر چه فرصت نکردید عرض قبل را مشاهده کنیدولی به نظر رسیدنکته کوتاهی عرض کنم : به علت غرق شدن جو حاکم نجف در فقه واصول در دهههای اخیر وزمین ماندن معارف اعم از معقول و منقول اینکه فرمودید امثال علامه طباطبایی علمدار این معنا در حوزه شدند صحیح است ولی کل بحث سر این بودکه امثال علامه جامعیت داشتند پس:۱-راه جامع شدن الیوم چیست با این همه موانع تحصیل که سابق نبوده وما گرفتاریم؟ ۲- اگر جامعیت تفصیلی در معقول ومنقول ممکن نشد پرداختن تفصیلی به منقول مقدم است یا معقول؟ ولی به هر حال باید چراغ تعقل اجتهادی در حوزه روشن باشد تا راه عالم شدن به معارف مسدود نشود حال اسم این تلاش هرچه می خواهد باشد مهم تعمق واجتهاد در معارف اهل بیت ع و قرآن است ولو با سبکهای متفاوت آیا موافقید؟با تشکر بسیار از زحمات شما نایب الزیاره شما در کربلا و..هستم انشا.. {درتاریخ ۱۵ بهمن}
سلام علیکم
بنده چون نه معقول را درست خوانده ام نه منقول را پاسخ قابل ارائه ای ندارم.
التماس دعای فراوان
علیکم السلام مهم استفاده امثال بنده از زحمات شما بوده که حاصل شد وبنده بیش از پیش دانستم که نادانم راستی وقتی به ابعاد فرمایشات وبراهین استاد که امثال شما زحمت نشرش را کشیدید توجه می کنم احساسی بهم دست می ده که شما کامل بیانش کردید: نه معقول را درست خواندم نه منقول پس حق اظهار نظر را (حالا حالاها)ندارم الحمدلله پایان مزاحمت حقیر در حاشیه فرمایشات شما ختم شد به نیابت بنده از شما در زیارت مولی العارفین امیر المومنین ع ومولای مظلومان حسین علیه السلام عفو بفرمایید اگر عمری بود از محضر شما در زمینه های دیگری توفیق استفاده باشد انشالله
چرا فلاسفه معجزه نمیارن ؟؟؟؟
سلام علیکم
چون معجزه برای اثبات صدق ادعای نبوت است (نه حتی برای اثبات اصل نبوت) و فلاسفه چنین ادعایی ندارند.
قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم
َ الْأُمُورُ ثَلَاثَةٌ أَمْرٌ بَيِّنٌ رُشْدُهُ فَاتَّبِعُوهُ وَ أَمْرٌ بَيِّنٌ غَيُّهُ فَاجْتَنِبُوهُ وَ أَمْرٌ اخْتُلِفَ فِيهِ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّه
تحف العقول. ص۲۳
سلام علیکم. می خواهم مطلبی را با شما در میان بگذارم که مطمئنّا اینجا مکان خوبی برای آن نیست. میخواهم مشاوره بگیرم!
بنده علاقمند به علم فلسفه و کلام اسلامی هستم و بنا به دلایلی دانشگاه امام صادق(ع) در نظرم می باشد؛ ولی شنیده ها حاکی از شهریه گرفتن گزاف برای هر ترم و دیگر چیز ها دارد. خواستم نظر شما را ابتدائاً در مورد تحصیل این رشته در دانشگاه یا حوزه و سپس بهترین مکان ها با وجود بهترین و متعهّدترین اساتید را بدانم. با تشکّر فراوان
من حدود ۱۰ سال است از دانشگاه امام صادق ع بیرون آمدهام و اطلاعی از وضعیت فعلی آنجا ندارم.
روابط عمومیام هم ضعیف است و از وضعیت میدانی دانشگاهها و اساتیدشان بیخبرم.
اگر هم مطلبی خصوصی دارید از طریق ایمیلم که در صفحه «درباره» گذاشتهام پیام بدهید
سلام علیکم
دغدغه ی جناب استادحصاری و استاد سوزنچی قابل درک است. یکسان دیدن همه ی اضلاع معارفی جناب حصاری را به اشتباه انداخته است. چون برخی مباحث معرفتی نیاز به تعقل تام دارد و آنقدر بلند بالاست که برای فهمش ابزارهایی نیاز دارد. برخی معارف به شهادت معصوم ع که لایرقی الی الطیر(نهج خ۱) آنقدر مرتفع است که با تلفیق دو مسیر امکان اخذ به مقصود میسر است۱- علم نوری خاص که حضرت سبحان القاء در قلب بفرماید۲ پیداکردن ابزاری که بتواند عقل را ممد به مقصود سازد و فعلا این ابزار فلسفه است والبته اگر ابزاری اکتسابی غیر ازین و بهترازین باشد چه بهتر….لذا جناب سوزنچی نباید طوری بحث را پیش ببرد که تصور شود فلسفه هدف است بله ابزار فهم حقیقت برخی معارف و کلام معصوم است. البته این مقدار به ذهن قاصر حقیر رسید که خالی از تکلف و تذکر نیست
میشود استاد محترم به نقد جناب مهدی نصیری پاسخ دهند؟
◀️ قیاس فلسفه با فقه و اصول مع الفارق است
✍ در پاسخ به مطلب جناب آقای سوزنچی نکات زیر گفتنی است:
🔸بین علم فقه و اصول و حتی منطق با فلسفه تفاوت اساسی و ماهوی وجود دارد و از نیاز به فقه و اصول در غیاب امام معصوم علیه السلام نمی توان نیاز به فلسفه را نتیجه گرفت.
🔸علم فقه مبتنی بر آیات و روایات و در مواردی محدود مبتنی بر استنباط عقلی است و فقیه نمی تواند بدون استناد به کتاب و سنت و یا دلیل عقلی قطعی مانند این که «عقاب بلا بیان قبیح است» فتوا و نظر فقهی بدهد.
🔸مسائل علم اصول فقه هم یا مباحث الفاظ و زبان شناسی است (مانند مطلق و مقید و عام و خاص و …) که از متن زبان عربی ( که محصول تعلیم الهی به انسان است) و با ارشادات زبانی اهل بیت علیهم السلام استنباط و استخراج شده است و یا مبتنی بر سیره عقلا است مانند حجیت ظهور و حجیت خبر واحد و یا مبتنی بر روایات است مانند مبحث تعادل و تراجیح و یا مبتنی بر عقل است مانند ملازمه بین حکم عقل و شرع و هیچ یک متخذ و محصول نظام فکری و اندیشه ای مشرک یا ملحد و یا حتی اهل کتاب نیست.
🔸در باره علم منطق هم همان گونه که پیشتر گفتیم مسائل آن مبتنی بر قوانین حاکم بر ذهن آدمی و تعبیه شده در نظام ادراکی انسان توسط خداوند است و از ابداعات یونان و ارسطو و …نیست.
🔸از سه علم فوق، اصول و منطق جنبه ابزاری دارند و علم فقه جنبه مقصدی دارد و مستنبط از متن ادله دینی است که در عصر غیبت و عدم دسترسی به معصوم ضرورت دارند و البته در عصر حضور معصوم نیز بسیاری از قواعد و قوانین آن کاربرد خود را دارند.
🔸در علم تفسیر هم همه چیز حول فهم کلام خداوند با قواعد منطق و اصول فقه و علم لغت و روایات تفسیری اهل بیت علیهم السلام صورت می گیرد و نیازمند هیچ ابزار خارج از حیطه عقل و سیره عقلا و وحی نیست.
🔸در این بخش جناب سوزنچی را به این نکته مرحوم علامه طباطبایی در مقدمه المیزان ارجاع می دهم که یکی از امتیازات تفسیر خود را این می داند که برداشتهای فلسفی اش را در تفسیر دخالت نداده است. اگر واقعا فلسفه، مقدمه ای برای فهم مقاصد قران است، چرا باید آقای طباطبایی عدم دخالت دادن فلسفه در تفسیر را امتیاز بدانند؟
🔸اما فلسفه اعم از مشائی و اشراقی و حکمت متعالیه اولا جبنه ابزاری ندارند بلکه شامل محتوای معرفت شناسی و وجود شناسی و جهان شناسی و انسان شناسی و اخلاق شناسی و سیاست مدن و حتی تدبیر منزل است و تقریبا یکپارچه مبتنی بر آموزه های فلسفی ارسطو و افلاطون و افلوطین هستند و ثانیا به زعم ما ـ که در ادامه مباحثمان در کانال ثابت خواهیم کرد ـ در تعارض جدی و کامل با قران و سنت هستند و با مبانی عقلی نیز تضاد دارند.
🔸به عبارت دیگر در حوزه ها فلسفه خوانده نمی شود برای این که مهارت برای فهم مقاصد قران و روایات پیدا شود بلکه فلسفه خود یک نظام نظری و عملی مستقل از وحی و مبتنی بر اندیشه مستقل و خود بنیاد فلاسفه یونان است و هر جا که فلاسفه به قران و روایات ارجاع می دهند به منظور سند تراشی برای حرفهای فلسفی خود است که معمولا با تحریف و تاویل غیر روشمند آیات و روایات همراه است.
🔸 از مهمترین ادله بر مطلب فوق این است که به اعتراف آقایان طباطبایی و مطهری و تعدادی دیگر از فیلسوفان معاصر، معاد ملاصدرا در مانیفست حکمت متعالیه یعنی اسفار در تعارض با معاد قران است و لذا به گفته آیت الله سبحانی، علامه طباطبایی مبحث معاد اسفار را تدریس نمی کرد. همان طور که مبحث عشق ملاصدرا در اسفار را کمتر عالم مسلمان و متشرعی به آن نزدیک می شود. و البته به نظر ما ـ که در آینده توضیح خواهم داد ـ مشکل توحید اسفار کمتر از معادش نمی باشد.
🔸فلسفه هر گونه وابستگی به غیر ذهن و تفکر خود بنیاد آدمی را رد می کند و مرز خود را با علم کلام همین استقلال و خودبنیادی تام می داند و فلاسفه در مواضعی از آثار خود، متکلمان مسلمان را به خاطر تعهدشان به آموزه های وحیانی و ترجیح آنها بر یافته های فلسفی با عنوان اهل تقلید، سرزنش و تحقیر می کنند. بنا بر این اگر فیلسوفی در اول یا آخر عمرش به سراغ قران و روایات برود، بر خلاف مبنا و ممشای فلسفی عمل کرده و به یک معنا متکلم شده است؛
🔸تجربه نشان می دهد که ف و ع چنان دگرگونی ای در ذهن و فهم افرادی که سالها با آن ممارست داشته اند، ایجاد می کند که مراجعه فیلسوف وعارف به قران وروایات اغلب نتیجه ای جز تفسیر به رای آیات و روایات که خود مصیبتی مضاعف است، ندارد.
🔸اگر چه قران و روایات برای اهل دانش دو منبع مستقل معرفت با اتکا به علومی چون صرف و نحو و لغت و اصول فقه و تفسیر می باشد اما علم کلام شیعی که قبلا نمونه هایی از کتب آن را معرفی کردم، ابزاری مفید و سالم برای فهم بهتر مباحث توحیدی و عقایدی قران و حدیث است.
سلام علیکم
۱. در هر مقایسه و تشبیهی باید دید وجه شبه چیست. وقتی می گوییم زید مثل شیر است نباید بر ما خرده گرفت که یال و کوپال ندارد. تشبیه فلسفه به فقه و اصول از حیث اشکالی بود که مطرح شده که لب اشکال این است که «در عرصه ایکس، با وجود متون دینی به علم بشری ای نیاز نداریم و با مراجعه مستقیم به روایات همه چیز حل می شود» و بنده عرض کردم اگر این سخن صحیح باشد شامل فقه و اصول و سایر معارف بشری می شود. صرف اینکه فقه از روایات استفاده می کند بدان معنا نیست که فقه همان روایات است.
۲. هر علمی برای عالمانش می تواند موضوعیت پیدا کند یا طریقیت داشته باشد. مثلا علم ادبیات از علوم است که اساسا برای طریقیت تدوین شد اما برای خیلی از ادبیان موضوعیت پیدا کرده است. بنده در اینکه فلسفه های مشائیی و … خودشان جهان شناسی و … دارند که تردید ندارم. اما آیا این جهان شناسی می تواند ما را به فهم عمیقتری از جهان شناسی ای که قرآن ارائه کرده رهنمون شود. آقای وکیلی در پایان کتاب بسیار خوب «انسان شناسی» (که آستان قدس زضوی در مجموعه آموزش عقاید منتشر کرده” البته کتاب استادش نه کتاب دانش آموز) بحث زیبایی دارد درباره اینکه چرا کسانی که به فلسفه و عرفان اهتمام داشتند کمتر نیازمند تاویل قرآن (تاویل به معنای خروج از ظاهر لفظ) بوده اند. که پیشنهاد می کنم آن را مطالعه بفرمایید تا منظور حقیر بهتر روشن شود
مقام بحث من افراد نبود که چکار می کنند. اینکه در حوزه برای برخی افراد فلسفه موضوعیتی پیدا کرده که فوق همه چیز شده مطلبی است که بنده هم گاهی در نقدهایم (از جمله برنامه اخیرم در تلویزیون درباره «تاثیر فلسفه اسلامی در رشد علو فناوی» که در سایتم لینکش را گذاشته ام) بدان پرداخته ام. اما بحث بر سر افراد نیست. بلکه موضوع و تیتر بحث این بود که آیا دانستن فلسفه کمکی به فهم آیات و روایات می کند یا خیر. عده ای منکر این کمک هستند و بنده از این کمک کردن دفاع می کنم. منظورم هم از فلسفه، به قرینه کلام معلوم است که فلسفه اسلامی بوده نه فلسفه های غربی که عمده آنها اصلا از نظر فلاسفه مسلمان عنوان فلسفه (علم به احوال موجود بما هو موجود) نیست. (مثلا شهید مطهری در کتاب آشنایی با علوم اسلامی در جلد مربوط به منطق و فلسفه قریب به این مضمون می گوید کانت فیلسوف نیست بلکه به یک منطق دان شبیه تر است)
اینکه کلمه فلسفه را به معنای غربی و شرقی مخلوط کنیم و لوازم این را برآن بار کنیم روند بحث علمی نیست.
فرموده اید «فلسفه هر گونه وابستگی به غیر ذهن و تفکر خود بنیاد آدمی را رد می کند و مرز خود را با علم کلام همین استقلال و خودبنیادی تام می داند و فلاسفه در مواضعی از آثار خود، متکلمان مسلمان را به خاطر تعهدشان به آموزه های وحیانی و ترجیح آنها بر یافته های فلسفی با عنوان اهل تقلید، سرزنش و تحقیر می کنند. »
این مصداق بارز خلط فلسفه اسلامی و غربی است. ملاصدرا در مقدمه اسفار (به عنوان مهمترین کتاب در میراث فلسفه اسلامی) صریحا می گوید تبا لفلسفه تکون قوانینها غیر مطابقه للکتاب والسنه.
بله متفلسفین همواره بوده و هستند. خودبنیادی فلسفه هیچ تناسبی با ادعای فلاسفه مسلمان که عنوان کتاب خود را «قرآن و عرفان وبرهان از هم جدایی ندارند» می گذارند ندارد. توضیح بیشتر ار دکتر نصر در کتاب «ملاصدرا و حکمت متعالیه او» که بنده از وی ترجمه کرده ام داده است. سخنان شما تهمتهای مخالفان فلسفه است که البته در بین جماعتی از متفلسفه معاصر هم قائل دارد.
۳. به فلاسفه و عرفا تهمت زده اید که اغلب مراجعاتشان تفسیر به رای بوده است و نهایتا از کلام شیعی به جای فلسفه دفاع کرده اید
درباره این تهمت را روز قیامت خداوند بین شما و آنان قضاوت خواهند کرد (یادمان باشد از بزرگترین فلاسفه و عرفای معاصر علامه طباطبایی بوده است) و درباره کلام شیعی هم همین متکلمان هم جایی که عقل ناقصشان نمی رسید به انکار آیات و روایات دست می زدند که نمونه بارزش انکار شیخ مفید نسبت به عالم ذر است که قرآن به صراحت از آن سخن گفته و روایات درباره آن به تواتر می رسد.
با این همه تاکید می کنم که البته کلام شیعی در بسیاری از موارد دستاوردهای خوبی داشته است و من فقط در بیان مثال نقض برای سبک بحث شما بودم نه انکار اهمیت کلام شیعی و ضرورت مراجعه و استفاده از آن. اتفاقا دفاع از کلام شیعی موید اصل مدعای من است دربرابر کسانی که می پندارند با وجود آیات و روایات معارفی به هیچ دستاورد بشری ای نیاز نداریم
والسلام علیکم و علی من اتبع الهدی
سلام علیکم
ایشان نقدهای متعددی به فلسفه کرده اند
اگر مطلب خاصی مد نظرتان است بفرمایید