قداست رهبران ديني و امكان نقد ايشان
چنانکه در قسمت قبل اشاره شد، غلبه فرهنگ غربي گاه مانع ميشود فهم درستي از مسائل واقع شود. مخاطب پيش از هر سخني، ناخودآگاه حکم خود را صادر ميکند. موضوعي که قرار است به آن وارد شوم بحث نقد حاکميت است، اما از آنجا که اين مسأله غالباً در ادبيات غربي موردبحث قرارگرفته خود را ناچارميبينم که ابتدا مقداري ادبيات ديني بحث را مهياسازم.
در قسمت قبل به مفهوم مقتدر مظلوم اشاره شد كه در ادبيات ديني، اگر حکومت در دست اهلش قرار بگيرد، نه تنها فساد آور نيست، بلکه مقدس هم هست. اما يکي از مشکلاتي که با به تبع فرهنگ غربي در جامعه ما شايع شده اين است که «مقدس بودن » به معناي« نقد ناپذيري» قلمداد ميشود؛ در حالي که بين اين دو تلازمي نيست.
مقدس بودن يک مطلب، يعني بخاطر آنكه آن موضوع ربط و نسبتي با خداوند پيدا ميکند، از حرمت و احترام ويژه اي برخوردار است و حريم الهي آن را بايد پاس داشت. درعين حال، از آنجا که ضابطه اصلي حفظ حريم الهي است، اگر همان امر مقدس به هر دليلي در خلاف مسير الهي قرار گرفت، بايد مواجهه با آن عوض شود. اين گونه است که قرآن مقدس است و احترامش واجب، اما اگر قرآن بر سرنيزه رفت تا مانع پيشروي حق و دفع ظلم شود، پاره کردن آن واجب ميشود و پاره کردن ظاهر اين کتاب به خاطر حرمت گذاشتن به حقيقت آن است. اينجاست که ظاهرگرايي و قداستها را در فقط در حفظ ظواهر جستجو کردن، مانع دينداري ميشود و حکومت حضرت امير بهترين الگو براي درک چگونگي تقابل قداستهاي عميق ديني با خشكه مقدسيها در درون يك جامعه است.
آنچه در اسلام مهم است اين است كه راه افراط و تفريط را نپيماييم؛ نه به بهانه قداست، هوشياريهاي خود را در مقام تحليل كنار بگذاريم، و نه به بهانه نقادي، حرمتها را بشكنيم. يك نمونه بارز از اين را در روايات در مورد تعامل با علماي امت ميتوان ملاحظه كرد:
اگر پيامبران مقدس ترين انسانها هستند، که هستند، فقها هم که جانشينان پيامبرانند (الفقها امناء الرسل) از آن قداست بهره دارند و لذاست که در روايات ما، بر احترام گذاشتن به عالمان دين بسيار تاكيد شده تا حدي که حضرت امير ميفرمايد: «من وقرّ عالما فقد وقرّ ربه» (کسي که عالمي را احترام کند، پروردگارش را احترام کرده است. غررالحکم ۳/۱۳۲). اما در عين حال، همين فقها اگر آشکارا به بيراهه روند و از مسير الهي خارج شوند، نقد و نكوهش آنان واجب، و تبعيت از آنها حرام است. اينجا عنان كلام را به شهيد مطهري ميدهم:
«قرآن کريم در مذمت عوام يهود كه از علماء و پيشوايان دين خود پيروي ميكردند ميفرمايد: «و منهم اميون لا يعلمون الكتاب الا اماني و ان هم الا يظنون» (بقره, ۷۸ ). يعني يك عده آنها همان مردم بي سواد و نادان بودند كه از كتاب آسماني خود چيزي جز يك رشته خيالات و آرزوها نميدانستند و دنبال گمان و وهم ميرفتند.
شخصي به امام صادق ( ع ) عرض ميكند (احتجاج طبرسي، ج ۲ ص ۲۶۳) كه عوام و بي سوادان يهود راهي نداشتند جز اينكه از علماء خود هر چه ميشنوند قبول كنند و پيروي نمايند. اگر تقصيري هست ، متوجه علماء يهود است . چرا قرآن اين عوام را مذمت ميكند؟ چه فرقي بين عوام يهود و بين عوام ما هست؟ اگر تقليد و پيروي عوام از علماء مذموم است پس عوام ما نيز كه از علماء ما پيروي ميكنند بايد مورد ملامت و مذمت قرار گيرند. اگر آنها نميبايست قول علماء خود را بپذيرند اينها نيز نبايد بپذيرند.
حضرت فرمود عوام و علماء ما و عوام و علماء يهود از يك جهت فرق دارند و از يك جهت مثل هماند. از آن جهت كه مثل هم ميباشند، خداوند عوام را نيز به آن نوع تقليد از علماء مذمت كرده و اما از آن جهت كه فرق دارند نه.
آن شخص عرض كرد : ياابن رسول الله توضيح بدهيد.
فرمود : عوام يهود علماء خود را در عمل ديده بودند كه صريحا دروغ ميگويند، از رشوه پرهيز ندارند، احكام و قضاءها را به خاطر رودربايستي ها و رشوه ها تغيير ميدهند، ميدانستند كه درباره افراد و اشخاص عصبيت به خرج ميدهند، حب و بغض شخصي را دخالت ميدهند، حق يكي را به ديگري ميدهند. آنگاه فرمود به حكم الهامات فطري عمومي كه خداوند در سرشت هر كس تكوينا قرار داده ميدانستند كه هر كس كه چنين اعمالي داشته باشد نبايد قول او را پيروي كرد، نبايد قول خدا و پيغمبران خدا را با زبان او قبول كرد.
در اينجا امام ميخواهد بفرمايد كه كسي نگويد كه عوام يهود اين مسأله را نميدانستند كه نبايد به قول علمائي كه خودشان برخلاف دستورهاي دين عمل ميكنند عمل كرد. زيرا اين مسأله، مسأله اي نيست كه كسي نداند. دانش اين مسأله را خداوند در فطرت همه افراد بشر قرار داده و عقل همه كس اين را ميداند. كسي كه فلسفه وجوديش پاكي و طهارت و ترك هوا و هوس است اگر دنبال هوا و هوس و دنياپرستي برود، به حكم تمام عقول بايد سخن او را نشنيد. بعد فرمود :
و به همين منوال است حال عوام ما. اينها نيز اگر در فقهاء خود، فسق آشكار ، تعصب شديد، تزاحم بر سر دنيا، طرفداري از طرفداران خود هر چند ناصالح باشند، كوبيدن مخالفين خود هر چند مستحق احسان و نيكي باشند، اگر اين اعمال را در آنها حس كنند و بازهم چشم خود را ببندند و از آنها پيروي كنند عينا مانند همان عوام يهودند و مورد مذمت و ملامت هستند.» (ده گفتار، ص۱۱۱-۱۱۴)
تنها نكته اي كه در اين حديث هست و بايد مورد تاكيد قرار داد تا از حديث سوء استفاده نشود، تاكيد امام بر گناهان آشكاري است كه به هيچ وجه قابل توجيه نيست. اين مطلب نشان ميدهد كه اين گونه مخالفت با رهبران ديني در دو جا قابل طرح نيست: يكي در جايي كه گناه آشكاري وجود ندارد و آنچه وجود دارد شايعات و سخنان غيرمستند است؛ و دوم در جايي كه پاي اهم و مهم در كار باشد و مصلحت بالاتري وجود دارد كه ميتواند آن رفتار را توجيه كند. تفصيل اين بحث را انشاء الله در شمارههاي بعدي پي خواهم گرفت فقط يادآوري ميكنم اگر به بحث اهم و مهم توجه نكنيم و با ديدن هر واقعيتي سريعا حكم صادر كنيم، ابزار دست معاويه ها خواهيم شد؛ همانهايي كه با شنيدن چند واقعيت نظير «عثمان بدون اينكه دادگاهي برگزار شود كشته شده و قاتلان احتمالا در لشكر علي هستند و علي هم دادگاه قاتلان عثمان را برگزار نميكند» و بدون اينكه تحليلي از چرايي آن واقعيات و اهم و مهمهاي زمانه داشته باشند، نهتنها به نفي حكومت علي معتقد شدند، بلكه او را كافر خواندند و در جنگ عليه او شركت كردند.
بازدیدها: ۱۹۴