بسم الله الرحمن الرحیم
امروزه در برخی از مجامع انجام رفتارهای جنسی با همجنس تحت عنوان «همجنسگرایی» به سمت عادی شدن پیش میرود و حتی در زمره یکی از سرفصلهای حقوق بشر مطرح میگردد که باید از جانب همگان به رسمیت شناخته شود. با این حال جالب است بدانیم که رابطه جنسی دو همجنس قرنها در اغلب جوامع بشری با عنوان «لواط» در زمره یکی از بزرگترین گناهان، و دست کم علامت یک انحراف و اختلال در شخصیت فرد محسوب میشد. مقاله حاضر درصدد است ضمن توجه به تفاوتهای معناشناختیِ ظریف بین رفتار، گرایش و هویت جنسی، با یک نگاه تاریخی بررسی کند که چه تطوراتی در مواجهه با مسائل جنسی و فهم این مسائل رخ داد که فضای عمومی کشورهای غربی، از گناه شمردن رفتار جنسی با همجنس، به بیماری قلمداد کردن همجنسگرایی، و سپس عادی و طبیعی دانستن آن و حتی قانونی کردن ازدواج همجنسگرایان کشیده شد؛ و این تطورات چه اندازه مستند به بحثهای علمی بود و چه اندازه با فضاسازی سیاسی و تحقیقات جهتدار پیش رفت.
در اغلب آثار روانشناسیای که در ایران رواج دارد، عمدتا جریانی که همجنسگرایی را به عنوان یک امر طبیعی معرفی میکند، بازنمایی شده است؛ و با این حال، مقاله حاضر با استناد به پارهای از دادههای علمی موجود، بررسی کند که آیا مواجهه با پدیده همجنسگرایی به عنوان یک وضع طبیعی موجهتر است یا به عنوان یک اختلال و بیماری و نارساییای، که عدم درمان آن آسیبهای بیشتری در پی خواهد داشت؟
لازم به ذکر است مبانی نظری این مقاله قبلا در مقاله “جنسیت و فطرت؛ گامی به سوی یک «نظریه جنسی» اسلامی” تبیین شده؛ و بررسی مساله همجنسگرایی از منظر فلسفی و حقوقی نیز در مقاله دیگری با عنوان “تحلیل فلسفی-حقوقی همجنسگرایی: گناه «لواط» یا حق «ازدواج همجنسگرایان»” انجام شده است.
مطالعه متن کامل مقاله در
بسم الله الرحمن الرحیم
مقدمه
در میان مسائل مختلف بشری، کمتر مسالهای را میتوان یافت که مانند «رفتارهای همجنسگرایانه» مشمول چنین تغییر نگرش شدیدی شده باشد: قرنهای متمادی در اغلب جوامع بشری، انجام این کار با عنوان «لواط» یکی از مصادیق بارز فحشاء و بیاخلاقی و خروج از انسانیت قلمداد میشد؛ و امروزه در بسیاری از جوامع، مخالفت با این کار به بهانه «حق همجنسگرایی» مصداق ظلم و بیاخلاقی و خروج از حرمت گذاشتن به انسانها قلمداد میشود!
حقیقت این است که وجود افراد بسیار نادری که گرایش جنسیشان به طور عادی، به سمت جنس موافق – و نه به جنس مخالف – بوده است، از قرنها قبل گزارش شده است[۱]؛ و اغلب این را به عنوان یک اختلال و بیماری قلمداد میکردهاند، و حتی اگر مادرزادی بودنِ آن هم اثبات میشد، باز با بیماری دانستنِ آن منافاتی نداشت؛ همان طور که چاقی هم ریشههای ژنتیکی و مادرزادی دارد، اما دلیل نمیشود که یک وضعیت عادی قلمداد شود ویا عواملی همچون نقشآفرینی خانواده و فرهنگ، اضطرابهای موقعیتی و انتخاب خود شخص برای کنترل خویش در تثبیت یا زدودن آن نقشی ایفا نکند (نیکولوسی، ۱۳۹۶: ص۷۱-۷۲). اما آنچه در دوره اخیر رخ داد این بود که عدهای وجود این گونه افراد را بهانه قرار دادند تا انجام چنین رفتارهایی را برای همگان عادی جلوه دهند؛ و اگر مخالفتی از جانب عدهای از دلسوزان نظام خانواده در جهان با این موج پدید آمده است؛ به خاطر معضلات و مضراتی است که عادی شدن این رفتارها برای انسان و نظام خانواده در پی دارد.
مساله تحقیق حاضر این است که آیا گرایش جنسی به همجنس، یک گرایش طبیعی است، یا باید به عنوان یک بیماری قلمداد شود؟ و به تبَعِ آن، آیا هویت همجنسگرایانه، یک هویت واقعی است، یا یک برساخت اجتماعی[۲] میباشد که محملی برای سوءِ استفاده برخی از افراد و جریانات قرار گرفته است؟
***
گام اول: از مفهوم لواط به سوی مفهوم همجنسگرایی
تا نیمه دوم قرن نوزدهم اساساً واژه «همجنسگرایی»[۳] در فرهنگ زبانهای جهان وجود نداشت.[۴] آنچه وجود داشت کلماتی مانند «لواط»[۵] بود که کاملا ناظر است به وقوع رفتار جنسی بین دو همجنس، و خصوص این واژه اشاره داشت به سابقه کار قوم لوط؛ و وجهه رفتاری و نیز بار منفی و گناه در آن واضح بود.
ظاهرا اولین جرقههای پیدایش تلقیِ امروزین از این امر در نیمه پایانی قرن نوزدهم، توسط حقوقدان و روزنامهنگار آلمانی، کارل هاینریش اولریکس[۶] (۱۸۲۵-۱۸۹۵) زده میشود که وی را پدر جنبشهای همجنسگرایانه[۷] میدانند. وی مدعی شد مردانی هستند که از ابتدا با روح زنانه به دنیا میآیند و همین طور زنانی که با روح مردانه به دنیا میآیند؛ و اینها جنس سوم هستند؛ و این چون امری خارج از اختیار افراد است نباید به عنوان جرم ملاحظه شود. او کلمه Urningtum را برای این جنس سوم و دو کلمه Urnings و Urningin را به ترتیب برای چنین مردان و زنانی به کار برد و در پی آن، جرم قلمداد کردن روابط دو همجنس را زیر سوال برد و بحث از «جهتگیری جنسی»[۸] افراد را برجسته ساخت. با این حال، این کلمات رواج چندانی نیافت تا اینکه در سال ۱۸۶۹ روزنامهنگار مجارستانی اتریشیتبار، کارل ماریا کرتبنی (۱۸۲۴-۱۸۸۲)[۹]، که قبلا (۱۸۶۴) در نامهنگاریای با اولریکس از واژه پیشنهادی وی اظهار ناخرسندی کرده بود، به جای Urningtum کلمه آلمانی Homosexualität را که به لحاظ لغوی به معنای «ازهمانجنس»[۱۰] بود را در نوشتههایش به کار برد و برای مردان، به جای Urninge تعبیر Homosexualisten و برای زنان به جای Urninden تعبیر Homosexualistinnen را استفاده کرد (لیکاتا و پترسون، ۲۰۱۳: ص۱۰۶-۱۰۷).
در سال ۱۸۸۶، روانپزشک آلمانی، ریچارد فن کرافت-ابینگ[۱۱](۱۸۴۰-۱۹۰۲) کتاب «روانپزشکی جنسیت»[۱۲] را نوشت که مدتها مرجعی برای روانپزشکان، پزشکان و قضات بود. وی در این کتاب از تعبیر «همجنسگرایی» بهره برد، اما آن را از نوع بیماریهای دژنراتیو[۱۳] معرفی کرد. او میپذیرفت که افرادی با گرایش به همجنس به دنیا میآیند اما این را در عرض اموری همچون خودارضایی، آسیبشناسی روانی میکرد و به تبع نگاه داروینی، این گونه رفتارها را در زمره رفتارهای نامولد در انسان میدانست (کرافت-ابینگ، ۱۹۹۸: ص۴۲-۴۳). در سال ۱۸۹۲ چارلز گیلبرت چداک[۱۴] کتاب وی را به انگلیسی ترجمه کرد و ظاهرا از اینجا بود که پای تعبیر homosexual به زبان انگلیسی نیز باز شد (آکرمن، ۲۰۰۵: ص۵)؛ هرچند عمومیت یافتن این واژه در جامعه را برمیگردانند به رسواییهای موسوم به هاردن-النبُرگ[۱۵]. (هالپرین، ۱۹۹۰: ص۱۵)
گام دوم: همجنسگرایی به مثابه یک اختلال روانی
اگرچه خود رسوایی قلمداد شدن این واقعه نشانگر آن است که هنوز زشتیِ این عمل در آن جوامع باقی بوده است، اما بتدریج با رواج این واژه در فضاهای روانشناسی، از این پس، این رفتار، نه به عنوان یک «گناه دینی»، بلکه بیشتر به عنوان یک اختلال و بیماری در افرادی که باید مورد معالجه قرار گیرد، قلمداد شد؛ و تا نیمه دوم قرن بیستم، در کتب مرجع روانشناسی «همجنسگرایی» (homosexuality)، را عموما به عنوان یک بیماری و اختلال روانشناختی میشناختند و «همان طور که مردم اکثراً به نحو شهودی میفهمند، روانشناسی بیش از پنجاه سال پیش نیز میگفت که آنچه عادی است، باید طوری باشد که کارکردش در هماهنگی با طراحی و سرشتش باشد» (نیکولوسی، ۱۳۹۶: ص۲۳۲)؛ و پیدایش چنین گرایشی در برخی از افراد را ناشی از اموری همچون اختلالات و ناملایمات جنسی ویا اشتباهات والدین در سنین طفولیت شخص، و عمدتاً تحت تاثیر عوامل فرهنگی[۱۶] میدانستند، تا امری کاملا طبیعی[۱۷]؛ چنانکه مثلا فروید معتقد بود پارانویا[۱۸] و همجنسگرایی جداییناپذیرند. (لستر دی، ۱۹۷۵)[۱۹]
شاید مهمترین گام در عادیسازی این مساله، ادعاهای مطرح شده در «گزارش های کینزی[۲۰]» بود که سالها به عنوان یک تحقیق علمی وانمود میشد: در دهههای ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ زیستشناسی به نام آلفرد کینزی[۲۱] (استاد جانورشناسی و حشرهشناسی) با ادعای پژوهش بر روی تمایلات جنسی مردم، پایهگذار رشته جدید سکسولوژی[۲۲] (مطالعات جنسی) شد. وی با این ادعا که افکار و کشش نسبت به جنس مخالف همیشه یکسان نیست؛ هفت شاخص برای رفتار جنسی مطرح کرد و مقیاسی را بنیان نهاد که بر اساس آن افراد را در طیفی از دگرجنسگرا تا همجنسگرا دستهبندی میکرد. تحقیقات وی در زمینه سکس که با حمایت مستقیم موسسه راکفلر انجام میشد و به «گزارشهای کینزی[۲۳]» معروف است، درکتابهایی به نام «رفتار جنسی در مردان[۲۴]» (۱۹۴۸) و «رفتار جنسی در زنان[۲۵]» (۱۹۵۳) منتشر گردید. وی در کار خود به نظرسنجیها و بررسی روانشناختی دیدگاهها بسنده نکرد، بلکه به مشاهدات عینی از اعمال جنسی نیز اشتغال یافت؛ مشاهداتی که رفتار همجنسگرایانه با کارمندان پروژه و دیگران را نیز شامل میشد! تا حدی که طرفدارانش نیز به فاسد بودن شخصیت او اعتراف کردهاند[۲۶]. بعدها بسیاری از محققان اصالت و اعتبار روشهای پژوهشی وی را نیز زیر سوال بردند و نشان دادند که دیدگاههای وی، بیش از آنکه محصول بررسیها و مشاهداتش باشد بازتاب علائق شخصی او بوده است،[۲۷] اما کتابهای وی، در زمان خود در زمره پرفروشترین آثار درآمد و آن را از مهمترین عوامل زمینهساز انقلاب جنسی دهه۱۹۶۰ میدانند. در هر صورت، او این مساله را به صورت یک امر اثبات شده علمی وانمود کرد که گرایش جنسی طبیعی در انسان، لزوماً گرایش به جنس مخالف نیست، بلکه در انسان طیفی از گرایشهای جنسی وجود دارد و مدعی بود که ۱۰ درصد مردم همجنسگرایند!
با این حال عموم روانشناسان پس از فروید، متفقالقول بودند که همجنسگرایی یک اختلال و آسیب است که باید به درمان آن اقدام شود. از همین رو، انجمن روانپزشکی آمریکا (آ.پی.آ)[۲۸] در تدوین اولین طبقهبندی «راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی» DSM [۲۹] در سال ۱۹۵۲ و در اولین نگاشت آن (DSM-I) همجنسگرایی را به عنوان «اختلال شخصیت ضداجتماعی»[۳۰]، و در ویرایش دوم آن در سال ۱۹۶۸ (DSM-II) نیز آن را به عنوان «انحراف جنسی»[۳۱] معرفی نمود.
گام سوم: همجنسگرایی به مثابه یک امر طبیعی
در دهه ۱۹۷۰ طرفداران عادیسازیِ رفتارهای جنسی با جنس موافق، چند راهپیمایی گسترده در آمریکا انجام دادند، که شاید مهمترین آنها آشوبهای استونوال[۳۲] در سال ۱۹۶۹ بود که به درگیری خونین با پلیس انجامید. در پی این راهپیماییها و فشارهای اجتماعی لابیِ همجنسگرایان، آ.پی.آ تصمیم به حذف همجنسگرایی از DSM گرفت؛ آن هم نه بر اساس شواهد علمی ویا انجام هیچ پروژه تحقیقاتیای (نیکولوسی، ۱۳۹۶: ص۲۳۵)، بلکه صرفا با یک رایگیری که فقط با اختلاف یک رای در میان حاضران تصویب شد (هیکی، ۲۰۱۳) و در سال ۱۹۷۴ در ششمین چاپ از ویراست دوم (DSM-II) دیگر اسم همجنسگرایی در زمره اختلالات روانی دیده نشد! که چنین دخل و تصرف در کتاب مرجعی که هرگونه اصلاح را منوط به آوردههای معتبر علمی میکرد، جای تعجب داشت.
این موج ادامه پیدا کرد و در دهه ۱۹۹۰ تلاشهای فراوانی شد تا وجود همجنسگرایی در عدهای از انسانها به لحاظ ژنتیکی اثبات شود و ادعاهایی مبنی بر اینکه شواهدی بر این مدعا یافت شده نیز مطرح شد و موجی برای طبیعی جلوه دادن این وضعیت پدید آورد، هرچند، چنانکه خواهیم دید، خیلی سریع ضعف این ادعاها برملا گردید و از محور فعالیتهای رسانهای خارج شد.
از امور دیگری که در روند عادیسازی رفتارهای اینچنینی در ادبیات علمی موثر بود، ایجاد اصطلاحی جدید به نام «جنسیت»[۳۳] تفکیک آن از واژه «جنس»[۳۴] بود. در تحقیقاتی که تا سال ۱۹۶۴ درباره مسائل زنان و خانواده انجام شده مطلقا ردپایی از واژه «gender» دیده نمیشود (اُدری، ۱۹۹۴: ص۵۶۱). ظاهرا آغاز رواج این واژه در معنای امروزینش به اثر روانشناس اجتماعی فمینیست، خانم رودا انگر[۳۵] (۱۹۳۹-۲۰۱۹) برمیگردد (اُنگر، ۱۹۷۹)[۳۶]. ادعای او این بود که اگرچه به لحاظ بیولوژیکی تفاوتهای غیرقابل انکاری بین زن و مرد وجود دارد (که اینها را در مقوله «sex» قرار میداد)، اما تفاوتهایی که به لحاظ اجتماعی بین زن و مرد وجود دارد و مولفههای مردانگی را متفاوت از مولفههای زنانگی میدانند تفاوتهایی غیراصیل است تحت تاثیر برساختهای فرهنگی و اجتماعی؛ او پیشنهاد کرد که تفاوتهای فرهنگی-اجتماعی زن و مرد تحت عنوان «gender» مورد توجه قرار گیرد که تا از واقعیت بیولوژیکی زن و مرد متمایز شود. با شدت گرفتن رويكردهاي فمينيستي در مطالعات روانشناسي، کمکم این دیدگاه گسترش یافت كه تمامی آنچه به اسم تفاوتهاي روحیات زنان و مردان معروف است، صرفا ناشي از تربيتهاي خارجي و القائات محيطي، و لذا اكتسابي است، و با تغيير الگوهاي تربيتي ميتوان بر اين تفاوتها فائق آمد (مثلا: گولومبوك و فيوش، ۱۳۷۸).
گام چهارم: درنگی جدید
الف. مخالفت با طبیعی دانستن همجنسگرایی و مواجهه غیرعلمی با این مخالفتها
با این حال، از همان زمان که همجنسگرایی به عنوان یک امر طبیعی معرفی شد، با مخالفتهایی مواجه گردید هرچند برخی بر این باورند که این مخالفتها قربانی مصلحتجویی سیاسی شد. مثلا در همایش سالانه آ.پی.آ در سال ۱۹۹۹ مناظرهای با عنوان «آیا ممکن است گرایش جنسی از طریق درمان تغییر پیدا کند» که از قبل برنامهریزی شده بود رسما لغو شد؛ چرا که یک طرف مناظره نیکولوسی (۱۹۴۷-۲۰۱۷)[۳۷]، روانشناس برجسته آمریکایی و موسس «انجمن ملی تحقیقات و درمان همجنسگرایی» (ان.آ.آر.تی.اچ)[۳۸]، و جفری ساتینوِر (۱۹۴۷-)[۳۹]، روانپزشک، روانکاو، و فیزیکدان برجسته آمریکایی، بود که هردو در کارنامه خود تحقیقات مفصلی در خصوص درمان رضایتبخش افراد همجنسگرا داشتند؛ و فعالان همجنسگرا گفتند اگر این دو نفر باشند ما حاضر به مناظره نیستیم! (نیکولوسی، ۱۳۹۶: ص۲۳۷).
نمونه دیگر آن است که در سال ۲۰۰۰ آ.پی.آ قطعنامهای داد که همجنسگرایی را به عنوان یک وضعیت طبیعی به رسمیت شناخت و درمانپذیری آن و تغییر از همجنسگرایی به دگرجنسخواهی را انکار کرد. این بیانیه موجب شد گروهی از افرادِ سابقاً همجنسگرا که با درمان از این وضعیت نجات یافته بودند در روز افتتاحیه کنفرانس سالانه آ.پی.آ در سال ۲۰۰۱، در ورودی این ساختمان در اعتراض به این قطعنامه تظاهرات کنند با پلاکاردهایی به این مضمون که «مرا به سبکی از زندگی که داشت روح و جسمم را میکشت نکشانید» و «آ.پی.آ با برخورد سیاسی با علم مرتکب خیانت شده است». (نیکولوسی، ۱۳۹۶: ص۱۹۶) روبرت اسپیتزر[۴۰]، رهبری تیمی که حذف همجنسگرایی از زمره اختلالات روانی را انجام داده بود، در پی این اعتراضات، مصاحبهای با ۲۰۰ نفر از کسانی که تحت درمان قرار گرفته و از همجنسگرایی به دگرجنسخواهی تغییر گرایش داده بودند، انجام داد و در مقاله جنجالی «آیا مردان و زنان همجنسگرا میتوانند جهتگیری جنسیشان را تغییر دهند»[۴۱] تصریح کرد «من مانند بسیاری از روانپزشکان فکر میکردم رفتار همجنسگرایانه تغییرناپذیر است و گرایش جنسی را هیچکس نمیتواند واقعاً تغییر بدهد؛ اکنون باور دارم چنین نیست؛ برخی افراد میتوانند تغییر بدهند و تغییر میدهند» (درشر و زاکر، ۲۰۰۶: ص۶؛ و اسپیتزر، ۲۰۱۳)؛ با این حال، نهتنها گامی برای اصلاح کار قبلی خود برنداشت، بلکه در این مدت فشار سیاسی و رسانهای بر اسپیتزر به قدری زیاد شد که در سال ۲۰۱۲ وی را به خاطر این یافته علمیاش محبور به عذرخواهی از جامعه همجنسگرایان کردند (بیکر، ۲۰۱۲) و وادار شد آن مصاحبهها و اعلام درمانپذیری همجنسگرایی را مصداق یک خطای حرفهای معرفی کند! (کاری، ۲۰۱۲)
آ.پی.آ. نیز در برابر شواهد تجربیای که رسما از جانب ان.آ.آر.تی.اچ بدانها ارائه میشد- که نشان میداد همجنسگرایی در درجه اول معلول یک سلسله رویدادهای اجتماعی و کاملا قابل درمان است- صرفاً نامههای ان.آ.آر.تی.اچ را به «دفتر امور گی، لزبین، و دوجنسگرایان» ارجاع میداد؛ از نظر درمانگران مذکور، «فرستادن نامه ان.آ.آر.تی.اچ به میز اندرسون [= رئیس دفتر امور گی، لزبین، و دوجنسگرایان] درست مانند این بود که از پلیس به پلیس شکایت کنی! و روشن است که نتیجه چنین شکایتی چیست: درخواست ما با قاطعیت رد شد.» (نیکولوسی، ۱۳۹۶: ص۲۳۹)
با شروع قرن ۲۱، از طرفی طرفداران همجنسگرایی توانستنه بودند با حمایتهای سیاسی و تبلیغاتی، و نیز مظلومنمایی از گذشته خود و سیاهنمایی از رویکرد مخالفان، و سوء تعبیر از برخی از پژوهشهای انجام شده (نیکولوسی، ۱۳۹۶: ص۲۳۴-۲۴۳)، در ظرف یک دوره ۱۵ ساله اغلب کشورهای قارههای اروپا و آمریکا را به تصویب قوانین حمایت از همجنسگرایان وادار سازند و آن را به عنوان یکی از مولفههای حقوق ذاتیِ انسان! در اعلامیه حقوق بشر درآورند، و تدریجا کلیدواژه «ازدواج دو همجنس»[۴۲] را که باز بار منفی کمتری از تعبیر «همجنسگرایی» داشت بر سر زبانها بیندازند؛ اما از طرف دیگر روند اکتشافات علمی، به نفع آنها حرکت نمی کرد و روز به روز ضعف مدعیات آنان را بیشتر برملا میساخت:
نهتنها شواهد متعددی یافت شد که نشان میداد گزارش کینزی، بیش از آنکه محصول یک پژوهش بیطرف باشد، عمدتاً بازنمود گرایشات شخصی خود وی است و اعتبار علمی چندانی ندارد؛[۴۳] بلکه بتدریج معلوم شد که وجود ۱۰ درصد همجنسگرا در میان جوامع بشری – که از مهمترین ادعاهای کینزی بود و تحت عنوان پروژه۱۰ در بسیاری از مدارس غربی آموزش داده میشد (نیکولوسی، ۱۳۹۶: ص۲۴۶)- دروغی بیش نیست؛ چرا که علیرغم تبلیغات شدیدی که در این نیم قرن برای عادیسازی روابط جنسی غیرطبیعی انجام شده، همچنان نسبت افرادی که خود را همجنسگرا ویا دارای سایر گرایشهای غیرطبیعی میدانند، در مقایسه با افرادی که خود را عادی و دگرجنسگرا معرفی میکنند، با این رقم فاصله چشمگیری دارد: در همان جامعه آمریکا در سال ۲۰۱۳ که ازدواج همجنسگرایان در تمامی ایالات متحده قانونی شده بود، آمار کسانی که خود را همجنسگرا قلمداد میکردند ۶/۱ درصد بوده است و ۶/۹۶ درصد افراد وضعیت جنسی خود را «مستقیم» میدانستند[۴۴] (وارد و دیگران، ۲۰۱۴). در اروپا نیز در همین حدود و چهبسا کمتر بود؛ چنانکه مثلا در انگستان در همین سال آمار همجنسگرایان در مردان ۵/۱ و در زنان ۷/۰ درصد گزارش شده است (چلبی، ۲۰۱۳).
علاوه بر این، با پیشرفت علم ژنتیک و انجام پژوهشهای متعدد، بویژه فزونی چشمگیر دوقلوهای همسانی که تنها یکی از آنها ادعای گرایشات همجنسگرایانه داشت بر دوقلوهای همجنسگرا، فرضیه وجود ژن همجنسگرایی با چالشهای فراوان مواجه شد[۴۵]، به طوری که امروزه در آخرین مقالاتی که در دفاع از وجود چنین ژنی نوشته شده، نهایتا تصریح میشود که این هنوز در حد یک تخمین است، و نه اثبات؛ و هنوز هیچ دلیل محکمی برای ژنتیکی بودن چنین گرایشی یافت نشده است؛[۴۶] بگذریم که بسیاری از اختلالات دیگر در انسان هم ریشههای ژنتیکی دارند، و از همان ابتدا ارائه شواهد ژنتیکی برای توجیه وقوع رفتار و حتی گرایش همجنسگرایی روند نادرستی بوده است.[۴۷]
علاوه بر این، با پیشرفتهای علمی، بویژه در زمینه علوم شناختی،[۴۸] وجود تفاوتهای واقعی روانشناختی بین زن و مرد دوباره به طور جدی مطرح شد (از جمله: لئونارد، ۲۰۰۲؛ لئونارد، ۲۰۰۶؛ رودز، ۲۰۰۴) چنانکه شاهد شکلگیری موجی از فمیسنیتهای سابق هستیم که به خاطر توجه به همین تفاوتها، با تاکید شدید بر احیای خانواده سنتی برای شکوفایی زنانگی، منتقد شدید فمینیسم شدند (مانند خانم کاری لوکاس، در: لوکاس، ۲۰۰۶)، که اینها به تدریج موج فمینیسم خانوادهگرا را به عنوان بخشی از موج سوم فمینیسم (موج پست مدرن) رقم زدند؛ و حتی برخي با نشان دادن تفاوتهاي فيزيولوژيکي بين مغز زن و مرد به اين نتيجه رسيدند که مدلهاي آموزش به زن و مرد نيز بايد متفاوت باشد و طرفدار تفکیک جنسیتی نظام آموزشی در تمام مقاطع تحصیلی شدند (گرين و ديگران، ۲۰۱۱). شايد سادهترين و واضحترين مصداقي كه براي اين تفاوتهاي ذاتي بتوان نشان داد، «عاطفه مادري» و «لذت مادري» است، كه هرچند مدتها به خاطر غلبه رويکردهاي فمينيستي نادیده گرفته میشد، اما امروزه دوباره مورد توجه واقع شده (لوکاس ۲۰۰۶: ۲۶)، و بهويژه اگر میزان و شدت آن با «عاطفه پدري» و «لذت پدري» مقايسه شود، ترديدي در تفاوت واقعي و طبیعی روحيات زن و مرد باقي نميگذارد (مطهري، ۱۳۸۲: ج۷، ص۲۵-۲۹).[۴۹]
در واقع، از اواخر دهه ۱۹۹۰ و بویژه در دهه اول قرن ۲۱ مجامع مستقلی در آمریکا مانند شورای عالی تحقیقات خانواده در واشنگتن دی سی ویا انجمن ملی بررسی و درمان همجنسگرایی، با ارائه شواهد بالینی فراوان نشان دادند که پیدایش روحیات همجنسگرایانه در افراد، بیش از آنکه یک امر طبیعی باشد، تحت تاثیر عوامل مختلفی است همچون «تصادفات زیستشناختی» (مانند عوارض جانبی برخی داروها در مادر، گسیختگی مغزی در رحم مادر، اثرات هورمونها بر جنین) (نیکولوسی، ۱۳۹۶: ص۷۰)، محرومیتهای عاطفی از جانب پدر و نزدیکی عاطفی بیش از حد به مادر (همان، ص۱۳۶)، سوءاستفاده و آسیبدیدگی جنسی در کودکی (همان، ص۱۸۰)؛ اغوای جنسی زودهنگام و خوگیری جنسی ناشی از آن، تاثیرگذاری پیامهای فرهنگی، و حتی به هر شکل ممکن دنبال لذت جنسیِ خود گشتن. (همان، ص۱۲۲). آنان با تحقیقات روشمند و معتبر نشان دادند که دست کم بیش از نیمی از کسانی که خود را همجنسگرا معرفی میکردند در دوره کودکی مورد تعرض جنسی قرار گرفته بودند (همان، ص۲۲۰) و «تعرض جنسی یکی از پیشینیترین عوامل شکلدهنده است که به لزبیگری در بزرگسالی منجر میشود … در مردان گی نیز این واقعیت به نحو شگفتی مشترک است.» (وُرثن و دیویس، ۱۹۹۶؛ به نقل از نیکولوسی، ۱۳۹۶: ص۱۸۰). از نظر آنها مساله بسیاری از این افراد در دوره پیشاهمجنسگرایی، نه احساسات جنسی، بلکه نیازی عاطفی نسبت به همجنس است که در پسران به صورت نوعی رفتارهای دخترانه بروز میکند؛ و چون این نیاز به دلایل مختلف سرکوب میشود و یا پاسخ صحیحی دریافت نمیکند، کمکم به همجنسگرایی کشیده میشود: «وقتی رفتار پسری نهتنها ناهمنوایی جنسیتی دارد بلکه بهروشنی دخترانه است، ناگزیر فاقد کیفیتی غنی و گسترده از آن خصایص طبیعی است که از خودِ واقعی پدید میآید؛ رفتار دخترانه به گونهای نشاندهنده این واقعیت است که او خود را از کشاکش فردیتیابی مردانه پنهان میکند.» (نیکولوسی، ۱۳۹۶: ص۱۶۰)
این جریان فکری، با درمان تعداد فراوانی از کسانی که زمانی خود را همجنسگرا قلمداد میکردند، نشان دادند که وجود چنین گرایشاتی یک اختلال و پدیده عارضی است؛ و به رسمیت شناختن آن جز تشدید مشکلات این افراد ثمرهای ندارد؛ و در اثر تلاشهای آنان، نهتنها «جنبش همجنسگرایان سابق»[۵۰]– با شخصیتهای برجستهای همچون آقای آلان مدینگر[۵۱]، نویسنده کتاب «مسیر مرد شدن: از سر گرفتن یک سفر» (مدینگر، ۲۰۰۰) که بعد از هفده سال همجنسگرایی، به صدها نفر برای خروج از وضعیت همجنسگرایانه یاری رساند- بیشتر رونق گرفت؛ بلکه نسل جدیدی از رواندرمانگرانِ سابقا همجنسگرا نیز پدید آمد، مانند خانم دیانه اِلر-بویکو[۵۲]، که صرف نظر از برخورداری از تجربهای موفق در ازدواج و تشکیل خانواده، صریحا از ویژگیهای واقعی برای مردانگی (قدرت، چیرگی، دستاورد، تلاش شدید) و زنانگی (خلاقیت، گویایی، شهودگری، پذیرندگی، همدلی، اتصال به ماده و روح) دفاع میکند؛ و پیوند عمیق لزبیگری (همجنسگرایی زنانه) با فمینیسم در انکار حقیقت زنانه زنان را برملا میسازد. (نیکولوسی، ۱۳۹۶: ص۲۱۰ و ۲۲۴)
البته این درمانگران هنوز نه تنها مغلوب فضاسازیهای رسانهای همجنسگرایاناند؛ بلکه همچنان شاهد انکار واضحات سلامتی روانی و اخلاقی از جانب همجنسگرایاناند. مثلا این درمانگران اظهار میدارند که بیقیدی جنسی شایع، که ویژگی جهان همجنسگرایان است، دلیلی است بر اینکه همجنسگرایی ذاتا ناسالم است. نظریهپردازان همجنسگرا، چون شواهد چنان رواجی را نمیتوانند انکار کنند، با عادی و بیاشکال قلمداد کردن آن، مدعی میشوند «بیقیدی جنسی برای مردان گِی، امری معنیدار و حتی رهاییبخش و جذاب» است! درمانگران بیوفایی در روابط تعهدآمیز آنان را دلیل ناتوانی عاطفی آنان برمیشمرند و آنان در پاسخ، تعهد داشتنِ فقط به یک نفر را امری منفی معرفی مینمایند! (نیکولوسی، ۱۳۹۶: ص۲۴۲) اینان با آمارهای معتبر نشان دادند که شیوع کودکبارگی و تعرض جنسی به کودکان در میان همجنسگرایان، از خطرات مهم عادیسازی همجنسگرایی در جامعه است؛ آنان با استفاده از تعابیری همچون «روابط جنسی میان افراد با اختلاف سنی» در مسیر زدودن قبح کودکبارگی قدم برداشتند و مدعی شدند که «کودک بارگیِ همجنسگرایانه مبنی بر رضایت طرفین به لحاظ روانشناختی آسیبزا نیست»[۵۳]، مگر فرد کودکباره به خاطر رفتارش دچار پریشانی و اضطراب شود!
ب. درنگی در هویت همجنسگرایانه
اگر طبیعی بودن گرایش درونی به همجنس اینچنین مشکوک باشد، وضعیت آنچه «هویت همجنسگرایانه» نامیده میشود بهتر آشکار میگردد.[۵۴] امروزه اگر سراغ «اقلیت جنسی» به عنوان یک «هویت» برویم، سادهترین دلیل مخالفان برای نشان دادن غیراصیل و برساخته بودن این هویتها، آمارهای خود همان کشورهاست که نشان میدهد خود را به عنوان همجنسگرا بازشناسی کردن، در بسیاری از افرادی که چنین ادعایی دارند، بیشتر، ناشی از هیجاناتِ نوجوانی و جوانی، و تحت تاثیر رسانههاست؛ تا یک هویتیابی طبیعی و متعارف[۵۵]؛ برای مثال در پژوهشی در یک جامعه آماری ۱۶ تا ۲۴ سال در آمریکا مشاهده شد که از میان افرادی که در ۱۶ سالگی خود را به عنوان «همجنسگرا» معرفی میکردند، وقتی در سن ۱۷ سالگی مورد پرسش قرار گرفتند، ۸۱% از دختران و ۶۱% از آن پسران، از نظر خود برگشته و خود را «دگرجنسخواه» معرفی مینمایند و این آمار در پسران نیزتا سن ۲۵ سالگی به ۷۵% رسید. (ساوین ویلیامز و رئام، ۲۰۰۷)
از مهمترین شواهدی که همجنسگرایی را در زمره اختلالات روانشناختی قرار میداد، وجود آسیبهای متنوعی بود که این رفتار در زندگی فردی و اجتماعی خود و دیگران به همراه داشت و با آمارهای متعدد اثبات شده بود.[۵۶] اما طرفداران همجنسگرایی این آسیبها را ناشی از سرکوب اجتماعی همجنسگرایان معرفی میکردند. پاسخ آنها این بود: مقایسههای دقیق آماری بین شیوع انواع اختلالات (از بیماریهایی نظیر ایدز و … گرفته تا اعتیاد شدید به مواد مخدر و الکی و شیوع فراوان خودکشی) در جوامعی که سالهاست با تصویب قوانین حمایت از همجنسگرایی، به بهشت همجنسگرایان تبدیل شدهاند با جوامعی که همجنسگرایی را مردود میشمردهاند و عدم اختلاف معنادار در این آمارها نشان میدهد که شیوع آن آسیبها ربطی به سرکوب اجتماعی ندارد و با به رسمیت شناختن چنین هویتی در جوامع، کاهشی در آسیبها رخ نمیدهد. (نیکولوسی، ۱۳۹۶: ص۱۷۰-۱۷۲؛ اسپریجگ، ۲۰۱۱: ص۵)
درنگی در نمونههای عینیای که در جهان امروز رخ میدهد، میتواند پیچیدگی مساله را بهتر معلوم کند. در نامهای که یک مادر اندکی پیش (۴ دسامبر ۲۰۱۸ معادل با ۱۳/۹/۱۳۹۷) به مشاوران روانشناسی در نیویورک تایمز نوشته، و از آنان درخواست کمک فکری نموده است، احساس نگرانی کرده که دخترم در سن ۱۱ سالگی خود را «همهجنسگرا»[۵۷] میدانست و اکنون در سن ۱۵ سالگی است و تاکنون بارها روابط جنسیِ با جنس مخالف و با دختربچهها را تجربه کرده، اکنون میخواهد با یک پسر «تراجنسی»[۵۸] (پسری که خود را دختر میداند) رابطه برقرار کند! و کارشناسان هم با تاکید بر اینکه چرا باورهای سنتیات را دور نمیریزی، اصرار دارند که هویت او را آن گونه که او دوست دارد، به رسمیت بشناس و مانع شادی او مشو! (استرید و آلموند، ۲۰۱۸)
آیا دختربچهای که در سنین کودکی و نوجوانی این گونه خود را بازشناسی میکند و چنان رفتارهایی انجام میدهد واقعا خودش به چنین هویتی درباره خود رسیده است یا توسط رسانهها و اطرافیان این هویت به او تحمیل شده است ویا دست کم، اختلالی در مقام هویتیابی جنسی داشته، که با انکار اختلال بودن این وضعیتها، به جای اینکه به او کمک شود که هویت جنسیتی خود را درست دریابد، او را به سمت آشفتگی هرچه بیشتر جنسیتی سوق دادهاند؟ آیا این پاسخ واقعا پاسخی دلسوزانه است یا نظر روانپزشک برجستهای مانند جفری ساتینوِر، که میگفت: «”این هویت را هم امتحان کن، ببین خوب است؟!” باز کردنِ دری است برای نوجوان آشفته، که وی را در معرض خطرات مهلک قرار میدهد آن هم در سنی که توانایی قضاوت عقلانی و درست درباره خطرات ندارند.» (به نقل از نیکولوسی، ۱۳۹۶: ص۱۷۴)
ج. همجنسگرایی از منظر انسانشناسی
تا اینجا دیدیم که عادی جلوه دادن مساله همجنسگرایی بیش از آنکه محصول یک روند علمی باشد، ثمره یک سلسله مفهومسازیها و تلاشهای لابیهای اجتماعی بود تا جایی که به مخالفان هم فرصت کافی برای نقد داده نشد. حقیقت این است که قضاوت درباره «سلامت» یا «بیماری» بودن یک مولفه در وجود انسان، بیش از آنکه محصول دادههای آماری باشد، ریشه در مبانی انسانشناسی دارد. دادههای آماری صرفا آنچه هست را گزارش میدهند، اما بیماری یا سلامت بودنِ یک وضعیت برای انسان، حاوی یک قضاوت ارزشی است؛ و هیچگاه مثلا کثرت افراد افسرده نشاندهنده این نیست که افسردگی یک بیماری و اختلال نیست؛ از این رو، باید از زاویه عمیق انسانشناسی نیز درباره ماهیت و میزان اصالت این گرایشها و چنین هویتی درنگی داشته باشیم. نویسنده کتاب «بدنت را دوست بدار» با کنایه به جریانات همجنسگرا و تراجنسی این سوال را مطرح میکند که آیا «من» واقعا مجاز هستم هویت خود را یک امر کاملا برساخته قلمداد کنم که با تصمیمگیری بتوانم آن را خلاف بیولوژی خود بدانم و هرگونه گرایش جنسیای را برای خود باور داشته باشم؟! او نشان میدهد وضعیتِ بیولوژیکی برای انسان بودنِ انسان چهاندازه مهم است؛ و اگر گرایش جنسی را صرفا بر اساس تمایل و دلخواه افراد (حتی تمایلی که برخلاف وضعیت بیولوژیکی آنان باشد) تعریف کنیم چگونه انسانیت انسان را (که به او کرامت و حقوق خاص در جهان میبخشد) انکار کردهایم. (پیرسی، ۲۰۱۸)[۵۹] بدن انسان، واقعا وضعیت عادی وی را رقم میزند و نمیتوان با تفکیک ذهنی جنسیت از جنس، واقعیات انسانی در حوزه تفاوتهای جنسی انکار کرد: «جنسیت (یعنی درک ما از مذکر و مونث بودن) فقط نوعی سازه اجتماعی من درآوردی نیست؛ بلکه شیوهای بنیادین است که از رهگذر آن در جامعه مشارکتِ خود را در جهان واقعی بیان میکنیم» (نیکولوسی، ۱۳۹۶: ص۱۱۳) اگر نظام خلقت جنس مرا مذکر (یا مونث) قرار داده، کاملا طبیعی است که روحیات و اقتضائات متناسب با این جنس در من وجود داشته باشد. بله، چهبسا کسی روحیات و گرایشات دیگری درون خود احساس کند، اما چنین کسی دچار یک بیماری و اختلال شده و باید مداوا شود، نه اینکه این وضعیتش به رسمیت شناخته شود. میدان دادن به اختلال با به رسمیت شناختن آن، صرفا پاک کردن صورت مساله است؛ و نه تنها مشکل را را حل نمیکند بلکه بر حاد شدن مشکل میافزاید. به تعبیر جفری ساتینوِر، یکی از این روانپزشکان برجسته آمریکایی: «”این هویت را هم امتحان کن، ببین خوب است؟!” باز کردنِ دری است برای نوجوان آشفته، که وی را در معرض خطرات مهلک قرار میدهد، آن هم در سنی که توانایی قضاوت عقلانی و درست درباره خطرات ندارند.» (به نقل از نیکولوسی، ۱۳۹۶: ص۱۷۴)
بحث امثال نیکولوسی و اسپریجگ و ساتینور و … بر سر این نیست که کسی یافت نمیشود که گرایشی به سوی همجنس نداشته باشد؛ بلکه بحث این است که چنین گرایشی، مادام که در حد یک گرایش عاطفی است، میتواند امری کاملا طبیعی باشد؛ و وقتی به افق رفتار جنسی کشیده میشود، یک بیماری است که آسیب جدی هم برای خود شخص، و هم برای دیگران در پی دارد؛ و برای برطرف کردن بیماری و جلوگیری از شیوع آن، باید فکری کرد، نه اینکه آن را به عنوان یک وضعیت عادی برای همگان به رسمیت شناخت و از این طریق، بیماران را در بیماری خود تثبیت کرد، و زمینه عادی شدن چنان رفتارهای پرآسیبی را در همگان مهیا نمود.
جمعبندی
همه میدانند که صرفِ وقوع یک «رفتار» از یک عده، مادام که این رفتار، به یک امر طبیعی درونی، و یا یک عرصه هویتی برنگردد، نمیتواند مجوزی برای عادی شدن آن رفتار شود و حتی وجود زمینههای ژنتیک برای چنین افرادی نمیتواند مجوزی برای به رسمیت شناختن آن رفتار باشد؛ چنانکه اموری مثل چاقی زمینههای ژنتیکی دارند، اما باید مدیریت و کنترل شوند. از این رو، به نظر میرسد روند دفاع از وجود یک گرایش طبیعی ویا یک هویت مشترک بیشتر گام برداشتن در مسیر عادیسازی رفتارهای جنسی با همجنس باشد تا یک اقدام علمی و یا حقیق بشری! در این مقاله دیدیم که چگونه در یک فرایند تدریجی، مفهوم همجنسگرایی جایگزین مفهوم لواط شد و از یک احتلال روانی به صورت یک امر طبیعی بازنمایی شد، اما مهم این بود که این بازنمایی، نه محصول یک ژوهش معتبر علمی، بلکه ناشی از وفشارهای سیاسی-اجتماعی بود که توانست همجنسگرایی را از فهرست اختلالات روانی حذف کند؛ واگرچه هنوز سخن مخالفان چنین حذفی در فضای رسانهای طرفداران همجنسگرایی چندان به گوش نمیرسد اما پژوهشهای فراوان در یکی دو دهه اخیر، روز به روز تردیدی جدی در چنین اقدامی میافکند و به نظر میرسد روانشناسان متعهد نباید بگذارند کسانی که دچار چنین اختلال روانشناختیای هستند و برای یک زندگی سالم و کمآسیب نیازمند درماناند قربانی هوسرانی کسانی شوند که با سپر قرار دادن این افراد و عادی جلوه دادن وضعیت آنان، درصدد ترویج روابط همجنسبازی در میان جوامع بشری میباشند
منابع
- آشتیانی، سید جلال الدین (۱۳۸۱) شرح بر زاد المسافر. قم: دفتر تبلیغات اسلامی
- جبلی، سید جلیل. (۱۳۹۷) شناسایی و تبیین ابعاد هویت در جوانان پسر با گرایش به هم جنس. (پایاننامه کارشناسی ارشد مشاوره خانواده) دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه تهران.
- سبزواری، محمد باقر (۱۳۸۳). اسرار الحكم، قم: مطبوعات دینی.
- سوزنچی، حسین (۱۳۹۸ الف) “تحلیل فلسفی-حقوقی همجنسگرایی: گناه «لواط» یا حق «ازدواج همجنسگرایان»” در دوفصلنامه دین و سیاست فرهنگی، ش۱۲، پاییز و زمستان ۱۳۹۸ (زیر چاپ)
- سوزنچی، حسین (۱۳۹۸ ب) «گامی به سوی «نظریه جنسی» اسلامی مبتنی بر تئوری فطرت». در دوفصلنامه جنسیت و خانواده، ش۱۳. پاییز و زمستان ۱۳۹۸ (زیر چاپ)
- كليني، محمد بن يعقوب. الكافي. تهران: دارالكتب الاسلاميه، ۱۴۰۷.
- گولومبوک، سوزان؛ و فيوش، رابين. رشد جنسيت. ترجمه مهرناز شهرآراي. تهران: ققنوس، ۱۳۷۸.
- مطهري، مرتضي (۱۳۸۲). يادداشتهاي الفبايي استاد مطهري، ج۷. تهران: صدرا، ۱۳۸۲.
- نیکولوسی، جوزف؛ نیکولوسی، لیندا ایمز. فهم همجنسگرایی و راهنمایی والدین برای پیشگیری از آن. ترجمه: محسن بدره. تهران: آرما، ۱۳۹۶.
- Ackerman, Susan (2005). When Heroes Love: The Ambiguity of Eros in the Stories of Gilgamesh and David. Cambridge University Press.
- Becker, John M. (2012) “EXCLUSIVE: Dr. Robert Spitzer Apologizes to Gay Community for Infamous ‘Ex-Gay’ Study”. Truthwinsout.org. Retrieved May 3, 2019
- Bullough, Vern L. (August 1, 1999). “Book Review “Alfred C. Kinsey: Sex the Measure of All Things; A Biography“. Journal of Sex Research. 36: 306–۳۱۵
- Carey, Benedict (2012). “Psychiatry Giant Sorry for Backing Gay ‘Cure‘ “. nytimes.com. Retrieved May 26, 2019
- Chalabi, Mona (2013). Gay Britain: what do the statistics say? The Guardian. Retrieved May 23, 2019
- Drescher, Jack; Zucker, Kenneth, eds. (2006), Ex-Gay Research: Analyzing the Spitzer Study and Its Relation to Science, Religion, Politics, and Culture, New York: Harrington Park Press.
- Gathorne-Hardy, Jonathan (1998). Kinsey: Sex the Measure of All Things. Indiana University Press.
- Gurian, Michael & Stevens, Kathy & Henley, Patricia & Trueman, Terry (2011). Boys and girls learn differently! A guide for teachers and parents. San Francisco: Jossey-Bass.
- Halperin, David (1990). One Hundred Years of Homosexuality, Routledge.
- Hickey, Phil. (2013) Homosexuality: The Mental Illness That Went Away. Behaviorismandmentalhealth.com Retrieved January 20, 2019
- Jones, Jeffrey M. (2017) In U.S., 10.2% of LGBT Adults Now Married to Same-Sex Spouse. Gallup. Retrieved news.gallup.com June 12, 2018
- Klarman, Michael J. (2013) “How Same-Sex Marriage Came to Be”. Harvard Magazine. March–April 2013. Retrieved May 3, 2019
- Krafft-Ebing, Richard. (1998) Psychopathia Sexualis: With Especial Reference to the Antipathic Sexual Instinct: A Medico-forensic Study. Trans. By Franklin S. Klaf. New York: Arcade Publishing.
- Leonard Sax, M.D. (2002) “Maybe Men and Women Are Different”, American Psychologist, July 2002, pp. 444-445.
- Leonard Sax, M.D. (2006) Why Gender Matters? What Parents and Teachers Need to Know about the Emerging Science of Sex Differences? New York: Broadway Books.
- Lester D. (1975) The relationship between paranoid delusions and homosexuality. Arch Sex Behav. 1975 May; 4 (3):285-94.
- Licata, Salvatore; Petersen, Robert P (2013). The Gay Past: A Collection of Historical Essays. Routledge.
- Lukas, Carrie L. (2006) The Politically Incorrect Guide to Women, Sex And Feminism. Washington DC. Rengery Publishing Inc.
- McCarthy, Justin. (2018) “Two in Three Americans Support Same-Sex Marriage”. Gallup. Retrieved May 3, 2019
- Medinger, Alan (2000). Growth into Manhood: Resuming the Journey. Shaw Books.
- Pearcey, Nancy R. (2018) Love Thy Body: Answering Hard Questions about Life and Sexuality. Baker Books
- Reisman, Judith. Et al. (1990) Kinsey, Sex and Fraud: The Indoctrination of a People. Huntington House; Lafayette, LA
- Reisman, Judith. (1998) Kinsey: Crimes & Consequences: The Red Queen and the Grand Scheme. The Institute for Media Education; Crestwood, KY
- Reisman, Judith.(2006) Kinsey’s Attic: The Shocking Story of How One Man’s Sexual Pathology Changed the World. Cumberland House Publishing
- Reisman, Judith.(2010) Sexual Sabotage: How One Mad Scientist Unleashed a Plague of Corruption and Contagion on America. WND Books
- Reisman, Judith.(2012) Stolen Honor Stolen Innocence: How America was Betrayed by the Lies and Sexual Crimes of a Mad “Scientist” . New Revolution Publishers
- Rhoads, Steven E. (2004) Taking Sex Differences Seriously. New York: Encounter Books.
- Sanders, Alan R. et al. (2017) Genome-Wide Association Study of Male Sexual Orientation. Scientific Reports. Volume 7, Article number: 16950. December 2017.
- Savin-Williams RC1, Ream GL. (2007) Prevalence and stability of sexual orientation components during adolescence and young adulthood. Arch Sex Behav. 2007 Jun;36(3):385-94. Epub 2006 Dec 29.
- Schumm, W. R. (2010). Children of homosexuals more apt to be homosexuals? A reply to Morrison and to Cameron based on an examination of multiple sources of data. Journal of biosocial science, 42(6), 721-742.
- Spitzer, RL. (2003) “Can some gay men and lesbians change their sexual orientation? 200 participants reporting a change from homosexual to heterosexual orientation” Arch Sex Behav. 2003 Oct; 32(5):403-17; discussion 419-72.
- Sprigg, Peter (2011). Debating Homosexuality: Understanding Two Views. Family research council. Printed in the United States.
- Strayed, Cheryl; Almond, Steve (2018). “My 15-Year-Old Daughter Told Me She’s Pansexual and Dating a Transgender Boy. I’m Struggling.”. New York Times. Retrieved Dec. 25, 2018.
- Udry, J. Richard (1994). “The Nature of Gender”. Demography. ۳۱ (۴): ۵۶۱–۵۷۳.
- Unger, R. K. (1979). Toward a redefinition of sex and gender. American Psychologist, 34, 1085-1094.
- Ward, Brian W. & et. (2014) Sexual Orientation and Health Among U.S. Adults: National Health Interview Survey, 2013. National Health Statistics Reports. No.77. July 2014.
- Worthen, Anita & Davis, Bob. (1996) Someone I Love Is Gay: How Family & Friends Can Respond. Downer Grove, III. InterVarsity Press. chap. 6.
Abstract
Today, sexual action between the same sexes has been known as “homosexuality”, and has become so normal and natural in some associations that it even seems to be among one of the topics of human rights. But, maybe it is interesting to know that this action, for centuries had named “sodomy”, and was considered one of the greatest sins, and it was a sign of a distortion and disorder in the individual’s personality. In the present article, after emphasizing the subtle semantic differences between sexual attractions, sexual conduct and sexual self-identification, we looked from a historical perspective on the evolution in dealing with sexual issues and understanding of these issues, which led the general public of the western countries, drawn from the guilty slander of sexual action between the same sexes, to normalizing it and even to legalization of homosexual marriage, and how far this process is documented in discussions Scientific or political orientation.
In most of the works of psychology that prevails in Iran, it is mainly represented by a process that introduces homosexuality as a natural phenomenon; and the present paper tries to report a rival stream and, with some references to available scientific data, show whether the phenomenon of homosexuality should be seen as a natural state or a disorder, disease and failure, whose lack of treatment leads to further damage will have.
[۱] . در کتب حدیثی ما نقلهایی هست که گاه اشخاصی به ائمه ع مراجعه میکردهاند و از این وضعیت خود با تعابیری مانند «شَكَا رَجُلٌ الْأُبْنَة: مردی از میل جنسی به جنس موافق گله کرد» یا «اِنِّي ابْتُلِيتُ بِبَلَاءٍ ….: من به بلایی مبتلا شدهام که …» گلایه داشتهاند ویا دربارهشان تعابیری مانند «أَلْقَى اللَّهُ عَلَيْهِ شَهْوَةَ النِّسَاءِ: بر او شهوت زنانه افتاده» «إِنَّ فِي أَدْبَارِهِمْ أَرْحَاماً مَنْكُوسَةً در پشتشان رحمهایی وارونه است» یا «حَيَاءُ أَدْبَارِهِمْ كَحَيَاءِ الْمَرْأَة حیای پشتشان همچون حیای زن است» به کار رفته است. (کلینی، ۱۴۰۷: ج۵، ص۵۴۹)
[۲] . Social construction
[۳] . homosexuality
[۴] . امروزه دو کلمه Lesbian و Gay نیز به ترتیب برای همجنسگرایان زن و مرد به کار میرود ولی سابقه بسیار کمتری دارند. شروع کاربرد واژه Gay در این معنای جدید را از دهه ۱۹۷۰ دانستهاند. درباره کلمه Lesbian نیز باید گفت شاعری یونانی به نام Sappho (قرن۶ ق.م) در جزیرهای به نام Lesbos میزیسته که اشعاری با مضامین عشق به زنان سروده است. اول بار این تعبیر در اواخر قرن ۱۹ تعبیر Lesbian به عنوان «اهل لزبوس» برای اشاره به شخص وی به کار رفته، و بتدریج در اواسط قرن بیستم برای زنی که به ارتباط جنسی با زنان مبادرت میورزید استفاده شد و البته تا مدتها بار معنایی منفی و کاربرد توهینآمیز داشته است. هنوز در فرهنگ عمومی بسیاری از جوامع اروپایی، در عرصههایی که هنوز خانواده قداستش را به طور کامل از دست نداده، این واژهها بار منفی خود را حفظ کرده است. با این حال، از دهه آخر قرن بیستم، همجنسگرایان این دو کلمه را برای ابراز هویت خویش (یعنی برای اشاره به چیزی بیش از یک گرایش درونی) به کار میبرند.
[۵] . که دقیقا معادل است با کلمه Sodomy در زبان انگلیسی،و کلمه Sodomie در زبانهای آلمانی و فرانسوی، که یعنی منسوب به Sodom؛ و سدوم نام شهری بود که قوم لوط در آنجا زندگی میکردند. همچنین برای رابطه جنسی بین دو مونث، در فارسی از کلمه طبقزنی، در عربی: مساحقه، و در انگلیسی: Tribadism، (که همگی به معنی برهم مالیدن واژنها، و صرفاً ناظر به رفتار و عمل است و نه گرایش درونی یا هویت) استفاده میشده است.
[۶] . Karl Heinrich Ulrichs
[۷] . gay rights movement
[۸] . sexual orientation
[۹] . Karl-Maria Kertbeny or Károly Mária Kertbeny (born Karl-Maria Benkert)
[۱۰] . “of the same sex”
[۱۱] . Richard von Krafft-Ebing
[۱۲] . Psychopathia Sexualis
[۱۳] . degenerative disorder
[۱۴] . Charles Gilbert Chaddock
[۱۵] . Harden–Eulenburg affair یک سلسله محاکمههای نظامی و مدنی در ارتباط با اتهامات مربوط به رفتار همجنسگرایی در میان اعضای برجسته قوه قضایی و همراهان قیصر ویلهلم دوم در سالهای ۱۹۰۷-۱۹۰۹؛ که اغلب به عنوان بزرگترین رسوایی داخلی امپراتوری دوم آلمان شناخته میشود.
[۱۶] . neutral
[۱۷] . natural
[۱۸] . paranoia
[۱۹] . موضع فروید درباره همجنسگرایی چندان یکنواخت نیست. وی نظریه جنس سوم ریچاردز را نمیپذیرد و همجنسگرایان را کسانی میداند که در روند توسعه جنسینگی خود متوقف گشتهاند و نتوانستهاند مسیر رشد جنسی خود را تا دگرجنسخواهی طی کنند، با این حال روی خوشی به درمان آنها نشان نمیدهد. با اینکه این مساله که قلمداد کردن همجنسگرایی به عنوان یک اختلال غیر طبیعی در آثار فروید مورد تاکید قرار گرفته است (هیکی، ۲۰۱۳) با این حال، نامهای به او منسوب است که وی به مادر یک پسر همجنسگرا دلداری میدهد که به خاطر این وضعیت پسرت شرمگین مباش. طرفداران همجنسگرایی با استناد به این نامه و نادیده گرفتن سایر مطالب وی، چنین وانمود میکنند که نظر فروید این را یک امر کاملا طبیعی قلمداد میکرده است.
[۲۰] . The Kinsey Reports
[۲۱] . Alfred Charles Kinsey
[۲۲] . sexology
[۲۳] . The Kinsey Reports
[۲۴] . Sexual Behavior in the Human Male
[۲۵] . Sexual Behavior in the Human Female
[۲۶] . مثلا جاناتان گاترون–هاردی از او با تعبیر «کینزیِ فاسد ولی بینهایت دوستداشتنی» (fallible but ultimately likable Kinsey) یاد میکند. (گروتن-هاردی، ۱۹۹۸)
[۲۷] . بسیاری نتایج کینزی را برگرفته از گرایشهای جنسی شخصیاش میدانستند و بر این باور بودند که او کارمندانش در این پروژه را نیز چنین تشویق مینموده تا همچو وی عمل کرده و دامنه اعمال جنسی خویش را تا میشود گسترش دهند، چرا که کینزی باورداشت این کار به پرسشگران کمک میکند تا پاسخ متقابل شرکتکنندگان در نظرخواهیها و مصاحبهها را بهتر درک کنند! (بولو، ۱۹۹۹)
[۲۸] . American Psychiatric Association (APA)
[۲۹] .Diagnostic and Statistical Manual
[۳۰] . sociopathic personality disturbance
[۳۱] . sexual deviation.
[۳۲] . Stonewall riots
[۳۳] . gender
[۳۴] . sex
[۳۵] . Rhoda Unger
[۳۶] . البته پیش از وی روانشناسی به نام جان مانی (John Money) در سال ۱۹۷۲ کلمه « sex» را برای طبقهبندی بیولوژیکی زن و مرد، و کلمه «gender» را برای طبقهبندی رفتاری زن و مرد به کار برده بود؛ اما باز به این معنایی که امروزه میفهمیم نبود. (ادری، ۱۹۹۴: ص۵۶۱)
[۳۷]. Joseph Nicolosi
[۳۸] . National Association for Research and Therapy of Homosexuality (NARTH)
[۳۹] . Jeffrey Satinover
[۴۰] . Robert Spitzer
[۴۱] . Can Some Gay Men and Lesbians Change Their Sexual Orientation?
[۴۲] . Same-Sex Marriage
[۴۳] . شاید از مهمترین کتابهایی که در زیر سوال بردن اعتبار علمی کارهای وی موثر بود کتاب «کینزی، سکس و فریب: تلقین به یک ملت» باشد نوشته جودیث ریزمن و ادوارد آیشل، و به ویراستاری جان کورت و جوردن مایر (ریزمن و همکاران، ۱۹۹۰).
خانم دکتر جودیث ریزمن به تحقیق فوق بسنده نکرد و در ادامه این کار تحقیقات فراوان دیگری انجام داد، که امروزه به عنوان یک منتقد کینزی معروف شده است. از جمله آثار وی در این زمینه میتوان اشاره کرد به: «کینزی: جنایتها و پیامدها: ملکه سرخ و نقشه بزرگ» (ریزمن، ۱۹۹۸)؛ «اتاق زیرشیروانی کینزی: داستان تکان دهندهای که چگونه آسیبشناسی جنسی یک مرد، جهان را دگرگون کرد» (ریزمن، ۲۰۰۶) و « براندازی جنسی: چگونه دانشمندی دیوانه طاعونی از فساد و آلودگی را در آمریکا رها کرد» (ریزمن، ۲۰۱۰) «شرافت به سرقت رفته، معصومیت به سرقت رفته: چگونه با دروغها و جنایات جنسیِ یک “دانشمند” دیوانه به آمریکا خیانت شد» (ریزمن، ۲۰۱۲)
[۴۴] . ۶/۰ درصد خود را دوجنسگرا معرفی کرده، و ۱/۱ درصد از پاسخدهندگان گزینه «دیگر» را انتخاب کردهاند که به معنای «نمیخواهم جواب دهم» یا «منظور از سوال را نفهمیدم» بوده است.
[۴۵] . در دوقلوهای همسان اگر یک قل همجنسگرا باشد، احتمال اینکه قل دیگر همجنسگرا باشد ۳۰تا۵۰ درصد است، در حالی که اینها چون ی یکسان دارند، می بایست، اگر همجنسگرایی ریشه ژنتیک داشت میبایست ۱۰۰درصد، قل دیگر هم همجنسگرا میبود. (اشام، ۲۰۱۰، به نقل از جبلی، ۱۳۹۷: ص۳۴)
[۴۶] . از باب نمونه میتوانید به مقالهای که در سایت نیچر در سال ۲۰۱۷ جزء مقالات برتر معرفی شده، (سندرز و دیگران، ۲۰۱۷) مراجعه کنید که نویسندگانش با اینکه در مقام دفاع از همجنسگرایی بسیار تلاش میکنند بگویند DNA در یک آدم همجنسگرا با یک آدم عادی تفاوت میکند، اما نهایتا اذعان میکنند که فعلا این مساله در بهترین حالت فقط در حد یک تخمین و احتمال است:
“though these potential connections are best characterized as speculative”.
[۴۷] . سردبیران مجله ساینتیفیک امریکن در سرمقاله شماره نوامبر ۱۹۹۵ مجله خود ضمن پوزش خواهی برای هیاهو کردن درباره اکتشافات ژنها و مغزهای همجنسگرایانه، اعتراف کردند که جستجو برای یافتن ژن گِی (=فرد همجنسگرا) حتی اقدامی ارزشمند هم نیست: «بگذارید بیپرده صحبت کنم. در هر کاری که ما انجام میدهیم، مولفههای ژنتیکی وجود دارد و احمقانه است که بگوییم ژنها دخیل نیستند. ولی فکر نمیکنم آنها تعیین کننده باشند.» (به نقل از نیکولوسی، ۱۳۹۶: ۹۰)
[۴۸]. Cognitive Sciences
[۴۹] . برای بحثی تفصیلی برای تبیین واقعی بودن تفاوتهای روحی-روانی زن و مرد، ر.ک: (سوزنچی، ۱۳۹۸ ب)
[۵۰] . Ex-gay movement
[۵۱] . Alan Medinger
[۵۲] . Diane Eller-Boyko
[۵۳] . این مضمونی بود که بروس ریند در مقالهای که انجمن روان پزشکان آمریکا (آ.پی.آ) منتشر کرد مدعی شده بود؛ و بر این اساس، آ.پی.آ در سال ۱۹۹۴ در DSM-IV کودک بارگی را تنها در صورتی بیماری روانی شناخت که فرد کودکباره از اقدام خود پریشان و مضطرب شود یا تاثیر منفی در کار یا روابط اجتماعی او بگذارد؛ که با افشاگری های دکتر لورا شلزینگر به رسواییای آ.پی.آ انجامید؛ و در بازبینی متن DSM-IV آن را به تعریف سابقش برگرداند که هرکس بر اساس تمایلات کودکبارگی عمل کند فردی با بیماری روانی تشخیص داده میشود. (نیکولوسی، ۱۳۹۶: ص۱۸۱-۱۸۳)
[۵۴] . برخی از اندیشمندان تذکر دادهاند که برای اینکه بحث درباره پدیده همجنسگرایی درست پیش برود باید بین سه بُعد ناظر به رفتار (عمل جنسی)، گرایش (میل و جهتگیری جنسی) و هویت (بازشناسی هویت جنسیِ خویشتن) تفکیک کرد، بویژه که آمارها نشان میدهد که افراد ممکن است هریک از این سه را داشته باشند و فاقد یک با دو بعد دیگر باشند (اسپریجگ، ۲۰۱۱). در مقاله حاضر، مساله عمدتا گرایش و تاحدودی هویت جنسی مورد توجه است؛ ولی درباره رفتارهای جنسی با همجنس (که چنین رفتاری ممکن است از فردگرجنسخواه هم سر بزند) و مشمول احکام حقوقی میشود، در جای دیگر بحث کردهام. (سوزنچی، ۱۳۹۸ الف)
[۵۵] . «نوجوانان معمولا از هیاهو کردن درباره قفسهای نسل قبل لذت میبرند، به ویژه اینکه بتوانند طغیانشان را به مبارزهای برای آزادی، تعیین حق سرنوشت، و عدالت برای اقلیتی محروم پیوند بدهند.» (نیکولوسی، ۱۳۹۶: ص۱۷۰)
[۵۶] . پیتر اسپریجگ با برشمردن تحقیقات تجربی متعدد نشان میدهد که نهتنها آمار ابتلا به ایدز در افراد همجنسگرا به نحو چشمگیری بسیار بیش از افرادی است که به رابطه با جنس مخالف اقدام میکنند، (چنانکه نتایج گزارش مرکز کنترل و پیشگیری از بیماری در کنفرانس ملی پیشگیری از اچآیوی در آمریکا نشان میدهد که «احتمال ابتلا به ایدز در میان همجنسگراها ۵۰ برابر بیشتر افرادی است که دگرجنسخواه هستند») بلکه شیوع بسیاری از بیماریهای کشندهای مانند هپاتیت A ، هپاتیت B ، سوزاک، سیفلیس، و … در میان افراد همجنسگرا (و بیماریهای خاص زنانه، بویژه بیماریهای مربوط به عفونتهای واژنی، و خصوصا سرطان زنان در جمعیت زنان همجنسگرا) تفاوت چشمگیری در مقایسه با افراد عادی دارد. همچنین نشان میدهد از حیث آُیبهای روانشناختی، آمارهای مربوط به بیمارهای روانی مانند اضطراب و استرس، افسردگی، خودکشی و … ؛ و نیز آمارهای مربوط به اعتیاد و مصرف مواد مخدر در این افراد بسیار بالاتر از افراد معمولی است. وی در گام بعد سراغ آمارهای تجاوز جنسی به کودکان میرود و با استناد به آمارها نشان میدهد که اقدام مردان همجنسگرا به رابطه جنسی با پسربچهها به نحو چشمگیری بیشتر از مردان عادی است. مدافعان همجنسگرایی برای اینکه این آمارهای اخیر را مخدوش کنند از کلمه «پدوفیلیا» (میل جنسی به کودکان) برای این روابط استفاده میکنند و میکوشند آمارهای پدوفیلیا را متمایز از آمارهای روابط همجنسگرایانه بزرگسالان جلوه دهند! اما آنچه ترفند آنها را خنثی میکند این است که آمارها نشان میدهد اتفاقا اغلب افرادی که به قول آنها سراغ پدوفیلیا میروند اهل روابط جنسی با بزرگسالان هم هستند! (اسپریجگ، ۲۰۱۱، ص۴-۶)
[۵۷]. pansexual
[۵۸]. transsexual
[۵۹] بحثهای وی به لحاظ مبنایی بسیار نزدیک میشود با بحث «ترکیب اتحادی نفس و بدن» در حکمت متعالیه (سبزواری، ۱۳۸۳: ص۴۸۵؛ آشتیانی، ۱۳۸۱: ص۲۰۷)؛ که اگر این مساله فلسفی بدرستی هضم شود معلوم میگردد که چرا اینکه یک نفر بدنش مرد (ویا زن) و دارای اندامهای جنسی مردانه (ویا زنانه) باشد اما گرایش نفسانی خود را برخلاف اقتضای طبیعیِ اندامهای خود قلمداد کند دچار یک اختلال است، نه برخوردار از یک وضعیت طبیعی.
بازدیدها: ۱۵۹۰
whoah this blog is wonderful i really like reading your articles. Keep up the great paintings! You realize, a lot of people are hunting round for this info, you could help them greatly.
سایت خوب با مقالاتی بسیار بی نظیری دارین